((مرگ پایان کبوتر نیست))

باز باران خبر/ اکبر عزیز؛ دوست نازنینم، چقدر سخت است در نبودت نوشتن! ماههاست که از سر بی حوصله گی، دل و دماغ هیچ کاری را ندارم. اما فقدانت آنچنان خون به دلم کرد، که ناخواسته قلم، عنان از کفم ربود و قلب سفید کاغذ را شکافت و خون گریست. چه بگویم؛ جز اینکه لعنت به کرونا: «اگر معنی اش جدایی ست.»

رفیق شفیق من؛ من و تو با هم قول و قرارهایی داشتیم که نیمه راه تنهایم گذاشتی. قرار بود از وجود نازنیت در چند کار آینده بهره بگیرم. اما صد حیف که دست اجل این فرصت را به من نداد که از دریای بیکران هنرت، گلی بچینم و به یادگار در گوشه ای از دلم بکارم.

اکبر جان؛ تو از مرگ هیچگاه نهراسیدی، از این می ترسیدی که چیزی در درونت به نام «انسانیت» بمیرد. برای انسانی که نواندیش است هیچ چیزی مثل مرگ تازه نیست. تو مرگ هراس نبودی و تا آخرین لحظه زندگی ات شتاب داشتی، شتاب نوشتن، شتاب خون دل خوردن و دغدغه آفریدن.

چقدر قانع و فروتن بودی، تحسین را گدایی نمی کردی باید با اصرار نثارت می کردند. در زمانه ای که کسب و کار خیلی ها دو رنگی، تملق و چاپلوسی ست، تو مبرا و پاک از هر حاشیه ای بودی. از وقتی شناختمت عاشقت شدم، زود رنج بودی و مثل شیشه شکننده. صفتی که اغلب قبیله تئاتر را از آن گریزی نیست! هر باری که برای دیدن کاری یا جلسه ای دعوتت می کردم، وفا به عهد می کردی و جزو اولین کسان حاضر در محفل بودی. حاضر جواب بودی و صحنه اصلاً بدون تو انگار چیزی کم داشت و تو با بودنت به آن عزت و اعتبار می بخشیدی.

حقت این بود که بعد از سال ها حضور در عرصه تئاتر و تلویزیون و شغل شریف روزنامه نگاری و همینطور گویندگی رادیو، آئین پاسداشت درخور توجهی در شأنت بجا آورده می شد تا حسرتش اینگونه امروز به دل مشتاقانت بجا نمی ماند. در روزنامه «سوال جواب»، دوست خوبم، «کامران جعفری» چند سال پیش با قلم شیوایش، ضرورت این موضوع را در نوشته ای مطرح نمود، اما انگارهیچ گوش شنوایی، ناله این فریاد نشنید یا نخواست که بشنود! چه بد دنیایی شده که برای عزیز شدن یا باید دور باشی یا توی گور!

اکبر دوست داشتنی؛ عرض زندگی هر انسانی از طول زندگیش مهم تر است و تو در طول و عرض عمر شرافتمندانه ات جای هیچ هنرمندی را تنگ نکردی، تنها گناهت تلاش برای یافتن جایگاهت در بین هم قطارانت بود! مرگ بهترین گل عمرش را تقدیم تو کرد، چرا که دید با دستان مهربانت قشنگ تر جلوه می کند.

دوست فقیدم؛ اغراق نیست اگر بگویم که «با افق های باز نسبت داشتی» و همچون اسمت بزرگ و محبوب بودی. عاشق صحنه بودی و آرزوی همیشگی ات این بود که روی صحنه جان به جان آفرین تسلیم کنی. اما تقدیر انگار آنگونه نخواست که تو می خواستی!

نمی دانم پزشکی که گواهی فوتت را مهر و امضاء کرد، علت مرگت را چه نوشت. اما اگر این حق قانونی به من داده می شد، علت مرگت را بسته بودن سالن های آمفی تئاتر و دور بودنت را از این فضاهای مقدس اعلام می کردم. مرگ برای انسان شریفی چون تو نوعی اسباب کشی به خانه جدید دیگر بود. خانه ای که کلیددارنش، زنده یادان: فرهاد پاک سرشت، یوسف عاشوری، امیر بدرطالعی، عباس امیری، هدیه میرمعنوی و… است.

عدالت خداوند در مرگ است که مفهوم حقیقی اش را برای انسان توهم زده امروز معنا می بخشد. مرگ تولد دیگری است در سرای دیگر تا جا برای تازه واردها باز شود. تازه واردهایی که با مرور خاطرات و نوشته هایت دوباره تکثیر می شوند و یادت را در دلها جاودانه خواهند نمود.

اکبر عزیزم؛ تو بی تکرارترین هنرمند دیارم بودی و هستی. از خدا می خواهم امشب که سرم را به بالین می گذارم خوابت را ببینم که همچنان بر صحنه جولان می دهی و صحنه در تسخیر قامت مهربان تو جاریست و تو در نبرد با اهریمن درونت، روی صحنه قهرمانانه جان می دهی و به اوج ملکوت اعلا پر می کشی. تو آن چراغ فروزان همیشگی صحنه ای که آئین ات خاموشی نیست.

روحت شاد و تولد عرشیایی ات مبارک.

سلمان اسماعیل زاده – عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://bazbarankhabar.ir/?p=20876

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

تصویر روز:

پیشنهادی: