
باز باران خبر/ لاله فقیهی در ۲۸ بهمن ۵۵، در رشت متولد شد. او کارشناس فیزیک از دانشگاه شهید بهشتی، نویسنده و منتقد ادبی است؛ از نوجوانی شعر میگفت و رمان مینوشت. لاله فقیهی فعالیت حرفهای خود را از سال ۸۸ شروع کرد و مجموعه داستان «از کجا تا کجا» محصول دو سال اول داستاننویسیاش در سالهای ۸۸ و ۸۹ است که بعد از معطلیها سرانجام در سال ۹۳ توسط نشر بهنگار به چاپ رسید. داستان کوتاه «هرکول» از این مجموعه در سال ۱۳۹۱ جزو داستانهای برتر جایزه صادق هدایت شد. این مجموعه داستان نامزد مرحله نهایی جایزه سیلک بود.
فقیهی اکنون در حال نگارش رمانی است با عنوان «دستهایت». ایشان در زمینه نقد و نظر ادبی و ویراستاری نیز فعال است. ویرایش تعدادی رمان و مجموعه داستان را در کارنامه دارد؛ همچنین یادداشتهایی در نشریات گوناگون از جمله مجلههای ادبی سیاه مشق، دادگر و نوشتا و روزنامههای اعتماد، قانون، فرهیختگان، سؤال و جواب و خبرگزاری ایبنا به چاپ رسانده است.
رمان اول لاله فقیهی با عنوان «مشیانک» توسط نشر قو منتشر و در خانه فرهنگ گیلان رونمایی شده و استقبال صاحبنظران را بههمراه داشته است. به همین دلیل با نویسنده این رمان به گپ و گفت نشستیم.
به عنوان مدخل گفتوگو لطف کنید شمهای از زندگی داستانی خود را بیان کنید. لاله فقیهی چطور نویسنده شد؟
یکی از جاذبههای زندگی من از کودکی، کتابخانه پدرم بود و خودش که مدام سرش توی کتاب و روزنامه بود نیز الگویم. وقتی شور و جذبه نسبت به کتاب در کودکی به وجود بیاید، معمولا نیاز به نوشتن را نیز همراه دارد. به خصوص برای من که دیرجوش و کمرو بودم و شخصیتهای توی کتابها برایم صمیمیتر و فضاهای توصیفشده، غریب و نو بودند. میل به نوشتن با سرودن شعر و کمی دیرتر سعی در نوشتن رمان شروع شد و به نظر میرسید آن موقع به طور غریزی در ایجاد تعلیق موفق بودم. چون همکلاسیهایم در زنگ تفریح برای خواندن یک پاراگراف تازه از رمانم سر از پا نمیشناختند. اما تعلق خاطر به درس و مشق و بعد هم قبولی در دانشگاه، مدتی ظاهر قضیه را تغییر داد تا آنکه بعد از ازدواج و تولد فرزندم و تماس مستقیم با داستانهای کودکان ترغیب شدم به نوشتن داستان کودک بپردازم. به حوزه هنری رفتم تا در جلسات داستانی آنجا شرکت کنم. بعد از آن بود که به طور جدی داستاننویسی را شروع کردم.
به نظر شما که در کارنامه خود هم مجموعه داستان دارید و هم رمان، در کدام بهتر میتوان مشکلات جامعه را انعکاس داد؟
فکر میکنم رمان عرصه مناسبتری برای چنین هدفی است. گرچه داستان کوتاه از این ویژگی بیبهره نیست، به دلیل گرایش به ایجاد لحظهی خاص و شباهت به ذات شعر، مجال کمتری برای پرداختن به مسائل پردامنه و گسترده دارد.
در رمان مشیانک شما سه دوره متفاوت از زندگی یک پزشکیار و بازیگر گیلانی به نام فاطمه نشوری را روایت میکنید، این ایده چطور به ذهنتان رسید؟
در مشیانک سه روایت موازی وجود دارد که یکی از آنها به زندگی فاطمه نشوری و نقش یکتایش در زمانه خود میپردازد. فاطمه نشوری از همان منابع اندکی که به دستمان رسیده، جاذبه شخصیتی قدرتمندی ایجاد میکند و میتواند الگوی فرهیختگی، مبارزه برای رسیدن به اهداف نامتعارف و استقلال هویتی باشد. این الگو در بخشی از ذهنم مسکون و منتظر بود تا جایی به داستان تبدیل شود و در متن، زندگی را ادامه دهد.
فاطمه نشوری دوران سختی را در سال ١٢٩٨، زمانی که چهارده ساله بود پیش رو داشت تا اینکه در ساعت ٨ صبح یک روز زمستانی در سال١٣٢٢ بهطور فجیعی کشته میشود. شما شخصیت نورا را چقدر به این زن رنجور زمانه خود نزدیک کردید؟
من اصلا قصد نداشتم شخصیت نورا را به او نزدیک کنم و ۲۴ ساعتی که ماجراهای رمان در آن میگذرد نیز چنین مجالی نمیداد. میخواستم نورا در حینی که با اسطوره مشیانک برای کمک به خود همذاتپنداری میکند، الگوی ملموستری نیز داشته باشد برای تصمیمگیری و تجدید نظر در حیات ذهنی و ادراک هویت شخصی. این اتفاق همراه نوعی بازنگری گذشته در خلال ماجرای اکنون یعنی ایفای نقش در یک فیلم فیالبداهه شکل میگیرد.
لوکیشنهایی که برای صحنهسازی در رمان مشیانک استفاده کردید چقدر به معماری امروز و دیروز گیلان نزدیک بوده و چقدر احساس میکنید موفق عمل کردهاید؟
فکر میکنم توجهم به عناصر زمان و مکان مناسب بوده و تفاوت زمانی به خوبی لحاظ شده است.
ادبیات بومی یکی از شاخههای ادبیات است که در آن نویسنده داستان یا رمان خود را در قالب فرهنگ، آداب و رسوم محلی، گویشها، شرایط تاریخی، اقلیمی، باورها و سنتهای خاص آن منطقه مطرح میکند. مشیانک چقدر در این خصوص موفق بوده؟
من خیلی به تفکیک بومی و غیربومی یا مثال دیگر، داستان شهری و روستایی معتقد نیستم. به نظرم اعتقادات، ادراکها، سنتها و همه عناصر فرهنگی و بومی در دیالوگها و شخصیتپردازی به طور ضمنی وجود دارند و نیازی به تزیین وسواسگونه فضا و صحنهها نیست. باید یادمان باشد ادبیات پیش از آنکه بومی باشد، جهانی است و انسان را با تمام پیچیدگیهای درونی و انگیزهها و راههایی که می تواند بیازماید، یعنی امکانات هستی حاضر می کند. از آنجا که اغلب قشر کتابخوان در فضاهای شهری زندگی میکنند، ملاک ارزیابی را طبیعی بودن فضای شهری و غریب بودن مکانهای خاص با رنگآمیزی محلی در نظر میگیرند. درحالیکه عنصر خلاقانه که ادبیات را زنده نگاه میدارد، آشناییزدایی و یورش به عادتهای ادراکی خواننده است که توان ایجاد درونمایه متمایز را دارد. این توانایی است که هنر نویسنده را نشان میدهد، نه بازنمایی صرف فضاهای کمتردیده شده. اهتمام به رنگآمیزی بومی امتیازی نیست، هرچند که من در مشیانک به این امر پرداختهام.
با توجه به حضور شما در جشنوارههای مختلف، نقش جشنوارههای داستانی راچطور میبینید؟ و چرا جشنوارههای داستانی همیشه با حاشیه روبهروست؟
نقش جشنوارهها مطمئنا در فروش و جذب مخاطب مؤثر است. اما در حقیقت معیار نیست. نتایج جشنوارههای مختلف، خوانندگان عام و خاص را به این حرکت فرهنگی بیاعتماد کرده است. البته منظورم این نیست که هیچکدام از کتابهای منتخب سزاوار نیستند. به هرحال آنچه نویسنده را سرپا نگاه میدارد عشق به ادبیات و هنر است. وقتی با کتاب نفس بکشی، این حواشی و تبلیغات نمیتوانند برایت تعیینکننده باشند و سعی میکنی با فاصله گرفتن از این جنجالها به ذات هنر نزدیک شوی.
به نظر شما کارگاههای داستاننویسی چقدر می توانند به نویسندگان نوقلم کمک کنند؟
کارگاه های داستاننویسی میتوانند وجوه مثبت و منفی را توأمان داشته باشند. داستاننویس باید با آگاهی و هوش و تلاش خود به این کارگاهها به چشم یک پیشدرآمد برای آشنایی با مفاهیم و عناصر داستانی برخورد کند و با اتکا به مطالعه زیاد و مقایسه و تفسیر متون ادبی، به دانش بالنده و به روز برسد. متأسفانه بسیاری از هنرجویان به این کارگاهها وابسته میشوند و خلاقیت و استقلال خود را از دست میدهند و درجا میزنند.
حضرتعالی یکی از زنان داستاننویس موفق گیلان هستید. این موفقیت را مرهون چه کسانی هستید؟ و سهم زنان را در ادبیات داستانی گیلان چقدر میدانید؟
ممنونم از حسن نظر شما. من یک داستاننویسم. از نظر من نویسنده، نویسنده است و جنسیتش نباید ملاک ارزیابی قرار بگیرد. مقایسه و ارزیابی باید در سطح کلانتری رخ دهد. داستاننویس چون هر هنرمندی تا وقتی کار میکند و راههای آفریدن جهانهای دیگر را میآزماید موفق است.
از عادتهای نویسندگی بگویید. آیا شما هم عادتهای خاصی دارید؟
عادت خاصی ندارم. حساسیتم به واژهها در نقش همنشینی در نحو کلام زیاد است که گاهی به مانعی در نوشتن تبدیل میشود و سرعتم را کند میکند.
پرداختن به مسائل اجتماعی یکی از درونمایههای ادبیات است که امروزه مخاطبان فراوانی میان نسل جوان پیدا کرده است. دغدغه های اصلی شما در این زمینه چیست؟
هویت مدرن ما در عصر نو بدون نقد شکل نمیگیرد. ما با هر انتخاب و رفتاری، شیوههایی را تأیید و مواضعی را نقد میکنیم. مطمئنأ در داستان نیز که شکلی از تبلور حیات اجتماعی است، این اتفاق میافتد. من هم به همین ترتیب همیشه به مسائل اجتماعی و رویدادهای زمانه خود در پسزمینه داستانهایم نظر دارم.
در پایان از آینده داستانی خود بگویید.
اکنون در حال نوشتن رمان جدیدم هستم که ملهم است از ماجرای عجیب و دردناک مفقود شدن برادرم. نوشتن این رمان کشمکش و درگیری احساسی زیادی برایم ایجاد کرده است که تنها تخیل میتواند در این وضعیت اسفناک، تسکینبخش باشد. گویی در متن داستان با امکان یک زندگی دوباره روبهرو شدهام که خلأها رو پر میکند و به آشفتگیهای بیرون نظم میدهد. در پایان از فرصتی که به من دادید قدردانی میکنم.
