ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی / از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی / به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
نوبهار است در ان کوش که خوشدل باشی / که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش/ که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی/ وعظت ان گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است/ حیف باشد که ز کار همه ی غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف/ گر شب و روز دراین قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست/ رفتن راحت بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد/ صید ان شاهد مطبوع شمایل باشی
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به اسانی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید