هیواد، تراژدی یک ملت

باز باران خبر- سرویس فرهنگ و هنر: در تراژدی، شکست و نابودی قهرمان داستان به سبب یک “هامارتیا” (نقطه ضعف؛ پاشنۀ آشیل؛ چشم اسفندیار) رخ می دهد. در رمان “هیواد”، ما با هامارتیای یک ملت روبرو هستیم. ملتی که دچار نقطه ضعف های تاریخی و همگانی است.
چندی است که از انتشار رمان “گیلداد” نخستین اثر نویسندۀ معاصر، آقای حسن قلی پور (سدید) می گذرد. اثری که در سال ۱۳۹۷ برندۀ جایزۀ قلم زرّین گردید و اینک رمان تازۀ ایشان، هیواد (به معنی وطن) به کوشش انتشارات ارزنده و خوش سابقۀ “مروارید” با طرح جلدی هوشمندانه راهی بازار کتاب شده است. رمان هیواد، داستان بسیار جذّاب و خلّاقانه ای دارد که بی گمان خواننده را تا پایان قصّه با خود همراه می کند. لنز دوربین نویسنده روی چگونگی فروپاشی باورها و آرمان های انسان و جامعه متمرکز شده است و از این منظر، میدان گسترده ای پیش چشم خواننده اش می گشاید. خواننده به گونه ای نمادین با شخصیت ها و لایه های زمانی چندگانه ای از نظر جامعه شناسی تاریخی مواجه است که حس همذات پنداری و حقیقت مانندی داستان را به اوج خود می رساند.
نویسنده در رمان هیواد، زایش، زیست و فرجام یک ملت را به زبانی تراژیک و نمادین و با استفاده از تکنیک آشنایی زدایی روایت می کند و با به کارگیری کهن الگوها و تنوّع در زاویۀ دید، روایت داستانش را پیش می برد. نویسنده با آشنایی زدایی یا بیگانه سازی که خاستگاه آن دنیای نمایش است بسیاری از اسامی را دیگرگون می کند تا جهان نوینی بنا کند و خواننده اش را به فضایی تازه بکشاند. به عنوان نمونه می توان گفت که “ناریا” بی تردید مقلوب شدۀ نام ایران است و ”هیسور” بی گمان کشور روسیه. “نایت آیلند” نامی است که برای استعمار پیر بریتانیا برگزیده است و واژۀ “افیون سیاه” می تواند تعبیری برای نفت و فاجعۀ آن برای ملل خاورمیانه باشد. “هایک” نیز گویا نام تاریخی سرزمینی است که امروزه ارمنستان خوانده می شود و هایک ها همان ارامنه ای هستند که به عنوان نخستین ساکنان غیربومی ناریا در این رمان نقش آفرینی می کنند.
رمان هیواد، خانواده ای را به تصویر می کشد که به اصالت و نجابت دودمانی شان می بالند، امّا پیشامد طبیعی ناگواری آنان را به کوچی اجباری وادار می کند. آنان در سرزمین تازه علیرغم کامیابی های نخستین، گرفتار ماجراهای عجیب و ناخواسته ای می شوند که پیامد آن فروپاشی همۀ باورها، عشق ها و آرمانهایشان است. “ماهان”پسر دوم خانواده که از نزدیک شاهد فروپاشی خانواده و جدال میان سنت و مدرنیسم در جامعه است، با همۀ تلاشش نمی تواند مانع از نابودی و زوال دردناک تک تک عزیزانش شود.
رمان هیواد از نظر تنوع در شیوۀ نقل روایت شایستۀ ژرف نگری است. ما در عصری به سر می بریم که در حال گذار از تک صدایی به چند صدایی است، نویسندۀ رمان که به درستی این حقیقت را دریافته است، همسو و همگام با زمان خود، رمانش را با چند زاویۀ دید روایت می کند تا حقیقت به بهترین شکل خود به تصویر کشیده شود. در این رمان خواننده با سه زاویۀ دید متفاوت روبروست.”دانای کل محدود”؛ “اوّل شخص” و زاویۀ دید “نمایشی”. این تنوع در نقل روایت به گمانم در رمان های فارسی معاصر و گذشتۀ ایران کم سابقه و شاید بی سابقه باشد. اغلب نویسندگان تلاش داشته اند تا محورهای طولی و عرضی داستان را بیشتر از راه راوی دانای کلّ محدود یا نامحدود؛ یا اوّل شخص پیش ببرند که بی گمان ریشه در سنّت قصه گویی کهن ما دارد. در حالی که نویسنده در رمان هیواد، زاویۀ دید سه گانه ای بر می گزیندکه شایستۀ درنگ است.
رمان هیواد از نظر معماری و ساختار، اثری دایره ای شکل است. زنجیرۀ حوادث از پایان شروع می شود و پس از طی کردن یک مسیر مدوّر به نقطۀ آغازین می رسد. بخش عمدۀ رمان (به غیر از بخشی از فصل ۲۵) در زمان گذشته می گذرد و خواننده گام به گام در گسترۀ زمان سفر می کند تا دوباره به همان نقطۀ آغازین برسد. آن جا که روایت به صحنه های درگیری نزدیک می شود، خواننده که به طور ضمنی از پایان رمان آگاه است، با تفکر؛ نه احساس صرف، به مطالعه ادامه می دهد. به عبارتی نویسنده خواسته با این تمهید درست، خواننده را به تعقّل وادارد تا به دور از سانتیمانتالیسم (احساس گرایی افراطی) دربارۀ وقایع رمان بیندیشد و به شکلی منطقی داده ها را کنار هم قرار دهد تا دریابد، چرا و چگونه این سرزمین و جامعۀ نوبنیاد به سراشیبی نابودی و استحاله می افتد؟
نکتۀ قابل توجّۀ این رمان، همزمانی شگفت انگیزی است که میان بیماری “حس مرگی”و همه گیری جهانی کرونا برقرار است. با توجّه به این که پایان نگارش نخست نسخۀ رمان به یک سال پیش از شیوع اپیدیمی کرونا بر می گردد و در آن زمان هنوز نام و نشانی از کرونا در میان نبود، به نظر می رسد که نویسندۀ این رمان گویا با حس ششم، خطر یک بیماری مرموز و مرگ زای را از پیش احساس کرده و آن را با مهارت در بافت رمان خود جای داده است.
نکتۀ درخور دیگر رمان هیواد، توجۀ نویسنده به عنصری به نام فلاشبک دو لایه است. به عبارت دیگر، برخی از صحنه ها با وجود آن که در زمان گذشته می گذرند، باز هم یک زمان به عقب بر می گردند. (فصل های ۱۸ و ۲۹) و ما با دو لایۀ زمانی تو در تو روبرو می شویم که بسیار روایت داستان را جذّاب می کنند. نمونۀ سینمایی این گونه فلاشبک های دو لایه را می توان در فیلم درخشان “هامون” از داریوش مهرجویی مشاهده نمود.
رمان هیواد از پیرنگ و طرح توطئۀ قابل قبول و مناسبی برخوردار است و همه چیز به گونه ای دیالکتیک (علّت و معلولی) پیش می رود. هر رویدادی معلول علّت پیش از خود است و هر علّتی برای رویداد پس از خود معلولی می شود و این سلسلۀ علل تا پایان داستان ادامه می یابد.
نویسنده با مهارت قابل تحسینی توانسته است از عنصر”تعلیق”در رمانش استفاده کند و خواننده را مشتاقانه تا پایان ماجرا با خود همراه کند. عنصر کشش و تعلیق مهمترین عاملی است که سبب می شود، خواننده در راه نماند و از همان نخست، با اشتیاق و بی تابی تمام، حوادث رمان را پیگیری کند و چه بسا در کوتاه ترین زمان، رمان را به پایان برساند.
نکتۀ قابل توجّۀ دیگر، وجود سه نوع درگیری یا”کشمکش” در رمان است. از میان پنج گونه کشمکش در ادبیات داستانی، در این رمان با سه نوع کشمکش مواجهیم. کشمکش “آدمی با جامعه”، “آدمی با طبیعت” و “آدمی با آدمی” که به گونه ای محسوس در بافت روایت در هم تنیده شده اند.
از نظر”سطح فکری” رمان هیواد با این که داستانی امروزی دارد، رویکردش اساطیری است. نویسنده در بیان روایت خود از اسطوره بسیار وام گرفته است. اساطیر در نگاه نویسنده زاد و زیستی امروزین و کاملاً زمینی پیدا می کنند و رنگ همان کهن الگوهای گذشته را می گیرند. اگر نویسنده اساطیر را فرا می خواند، به این دلیل است که می خواهد خویشکاری تازه ای را بر دوش آنان بگذارد. او در توصیف فضاها و عملکردها هم از رویکردهای اساطیری پیروی می کند. کوچ دودمان”ماناد” از سرزمینی که به برف و کولاک گرفتار آمده است، بی شباهت به کوچ نخستین آریایی ها نیست. در فصل دوم رمان، زمانی که دودمان ماناد به سرزمین تازه می رسند، “خورزاد” برادر “آمولای”، چنین می گوید: «انگار از دوزخی هولناک به بهشتی هوش ربا قدم نهاده ایم.» در میتولوژی (اسطوره شناسی) ایرانی برخلاف میتولوژی اقوام سامی، دوزخ مکانی سرد و یخ زده است که از آن به “زمهریر”یاد می کنند و این گفتۀ خورزاد، تلویحاً به همین موضوع اشاره دارد و جالب این جاست که در برخی از مناطق جنوبی ایران نیز هنوز از واژۀ زمهریر برای مکان ها یا روزهای بسیار سرد استفاده می کنند.
در رمان هیواد، اسطورۀ سیاوش در کالبد”ساها” زاده می شود. اشتراک واج (س) و مصوّت بلند (الف) در این دو نام نمی تواند تصادفی باشد. سودابه هم در شخصیت “نیناکی” تبلور می یابد و سخت به رنگ و بوی اساطیری او نزدیک می شود. ساها نیز چون سیاوش از دام زنی شیطان صفت می گریزد و از آتش نجات می یابد و در سرزمینی بیگانه، ناجوانمردانه کشته می شود، امّا باید توجّه داشت که رویکرد نویسنده به ساها در این داستان با داستان سیاوش تفاوتی بنیادین دارد زیرا که قرار بر این است که دغدغه های انسان امروز به تصویر کشیده شود.
“آناهیتا”ی باستانی، اسطوره و نگاهبان آب ها و پرستار نطفه های سالم نسل های بشری، نیز در شخصیت آمولای تبلور یافته است. آمولای با جامه ای بلند، کمربند زرّین و ستارۀ هشت پر، شباهتی انکارناپذیر با کهن الگوی آناهیتا در ایران باستان دارد و این شباهت نه تنها در ظاهرش، بلکه در کنش او نیز تبلور دارد، به گونه ای که کلبه اش را بر بلندای کوهی مشرف به رودخانه می سازد و حتی در پایان داستان، عروجش به آسمان، شباهت انکارناپذیری با عروج آناهیتای باستانی دارد.
«بی اختیار روی برف ها دراز کشیدم و چشمانم را به آسمان دوختم. شاهین، مضطربانه بالای سرم چرخ می زد. آن قدر که پلک هایم را خسته کرد و روی هم انداخت. حسّ سبکی از نوک پا تا فرق سرم را فرا گرفت. آمولای بالای سرم ایستاده بود و لبخند می زد. همان پیراهن بلند نیلی تنش بود و کمربند زردرنگی که ماناد روز عروسی به کمرش بسته بود. به قدر سی سال جوان تر به نظر می رسید. چهار شاهین سبک بال آمدند و چهار گوشۀ دامن بلندش را گرفتند و او را با خود به آسمان ها بردند.» (فصل۵۰)
از دیدگاه من، شخصیت “آرگاش” و “آرکیادش” نیز شباهت هایی به “گیلگمش” دارد. آنان نیز در جست و جوی اکسیر جاودانی، جهان را می پویند و سرانجام ناامیدانه مرگ را پیش روی خود می بینند.
امّا “روشنک” از نظرگاه من یکی از بهترین انگاره های اساطیری رمان است و من او را تجسّم زمینی گُردآفرید شاهنامه می بینم. روشنک با شجاعتی بی مانند جامۀ رزم در بر می کند و پای در راهی بی بازگشت می گذارد و با وجود مخالفت های نزدیکان، سرانجام جان شعله ور خویش را در نبردی نابرابر در راه عشق پاک و مردمش فدا می کند.
این رویکرد اساطیری در جای جای رمان حتی در توصیف جشن ها و آداب و رسوم ازدواج و آیین های دیگر نیز به چشم می خورد.
« به خواست آمولای، سفره عقدشان را کنار رودخانه روی چمن انداختند. سفره ای از ترمه و ابریشم در برابر آینه و شمعدان. کاسه هایی پر از برگ گل سرخ. عسل و منقلی برای سوزندان کُندر گذاشتند و سینی هایی پر از انار و سیب و برنج… آمولای پیش آمد و برگ های خوشبوی آویشن را بر سر و روی عروس و داماد پاشید و دست و پای عروس را با گیاه مورد درون ظرف شیر شست…» (فصل۴)
گرچه زبان، روایت و شخصیت های رمان هیواد امروزی است، امّا بی گمان با شاهنامه نسبتی نزدیک دارد. به گونه ای که اگر آن را “شاهنامۀ منثور”عصر ما بنامیم، بیراه نرفته ایم. در شاهنامه سه دورۀ مهم قابل تشخیص است؛ دورۀ اساطیری، دورۀ پهلوانی و دورۀ تاریخی که به دنبال هم می آیند. در رمان هیواد هم این دوره های سه گانه را به شکلی در هم تنیده در تار و پود روایت می توان بازیابی کرد. نسبت دیگر رمان هیواد با شاهنامه در بیان احساسات عاشقانه از سوی زنان داستان است.
آن گونه که پژوهشگران بیان کرده اند، در شاهنامه به صورت همزمان، عناصری از فرهنگ مادرتباری اقوام سکایی در کنار فرهنگ قبایل پارسی مشاهده می شود. یکی از این عناصر مشترک، پیش دستی زنان در بیان احساسات عاشقانه است. برخی از زنان شاهنامه در بیان احساسات عاشقانه پیش دستی می کنند. به عنوان نمونه می توان به پیش دستی “تهمینه” در پیوند با رستم و نیز “سیندخت”، مادر رودابه، اشاره کرد که در ایجاد پیوند میان دخترش با زال پیشگام می شود و نتیجۀ در هم آمیزی دو تیرۀ سکایی و پارسی، زایش رستم است. این پیش دستی در رمان هیواد هم دیده می شود. “نیناکی” و “چیکا” در بیان احساسات خود نسبت به “ساها” پیشقدم می شوند و روشنک نیز خودش از “دادبه” خواستگاری می کند.
از دیدگاه “مردم شناختی” یعنی تاثیر متقابل جوامع بر یکدیگر و داد و ستد در حوزه های فرهنگ و فولکلور که در جامعه شناسی به آن فرهنگ پذیری می گویند، رمان هیواد درخور توجّه است. به نظر می رسد که ناریا سرزمینی است که جلوه هایی از فرهنگ و منش تمامی اقوام ساکن فلات ایران را در خود جای داده است. چنان که هم با انگاره ها و عناصر فرهنگی زاگرس نشینان روبرو می شویم، هم با فرهنگ ساکنان کوهپایه های البرز و همسان با آنان با فرهنگ ساکنان جلگه ها و دشت های میانی فلات ایران. نویسنده در این رمان نیز مانند اثر نخست خود، گیلداد، رویکرد مردم شناختی قدرتمندی دارد. او به خوبی توانسته است تنوع و رنگ آمیزی اقوام و ملل مختلف و نیز باورهای سنتی و آئینی آنان را در زمینه های گوناگون بازتاب دهد.
شاید بهترین تعریفی که من از فرهنگ دیده ام، تعریف ادوارد بارنت تایلور (۱۹۱۷-۱۸۳۲) باشد که باور دارد؛ فرهنگ عبارت از هر چیزی از میراث و تجربه های بشری است که نسل ها از راه غیرژنتیکی به یکدیگر انتقال می دهند و به دو بخش فرهنگ مادی و غیرمادی یا معنوی قابل تقسیم است. به عنوان نمونه ما در بخشی از این رمان، شاهد انتقال تجربه های آشپزی میان دودمان ماناد و اهالی ناریا هستیم.
« نیناکی پختن شیرینی های محلّی و سرخ کردن گوشت شکار با چربی حیوانی را به پوپک و روشنک یاد داد. این نخستین بار بود که دودمان ماناد، گوشت شکار و دام های خود را با چربی حیوانی، درون تابه های مسی بزرگ سرخ می کردند. » (فصل ۴)
چنین رویکردهای مردم شناختی را در جای جای رمان هیواد می توان دید.
«پوپک… به او دم کردۀ بابونه می نوشاند تا آرام آرام زخمش بهبود یابد… روزی دو بار ریشه گل خَتمی را می ساید و روی زخمش می پاشد…» (فصل ۹)
«آمولای، جای زخم را شستشو داد و با پارچه تمیزی خشک کرد. دو حبّه سیر خرد کرد و روی موم گذاشت و موم را در زخم فرو برد.» (فصل ۹)
«قابله پافشاری می کرد که تا دیر نشده از شیر آغوزش بخورد و استخوان بندی اش محکم شود.» (فصل ۱۸)
«در بهار وقتی چلچله ها پیدای شان نمی شود، زمستانی سخت در پیش است.» (فصل ۱۱)
«دختری با پیراهن بلند چین دار و روسری سفید که گل های قرمز تند داشت…» (فصل ۴)
در فصل ۱۱ هم نویسنده ما را به تماشای گونه ای از مسابقات ورزشی فرا می خواند که دارای توصیفات دقیق و جزئیات مستندگونه ای از همان کشتی معروف به “کشتی گیله مردی” در شمال ایران است. نویسنده حتّی خطوطی ارائه می دهد تا در برای خواننده، ساکنان سرزمین های دوری که با مردمان ناریا به گونه ای مراوده دارند، روشن شوند. به عنوان نمونه از مردم هیسور چنین یاد می کند.
«(آرگاش) با انگشت به مقصدش در پس کوه های بلند شمالی اشاره کرد و از مردم سپیدپوست با موهایی قرمز و شرابی گفت که می توانستند با سخت کوشی در آن سرمای سخت و کشنده از دل چنین کوه هایی سنگ آهن بیرون بکشند.» (فصل ۵)
« اندک مردمی که در پیاده روها راه می رفتند، چکمه های بلند به پا داشتند و پاپاخ های پشمی روی سرشان بود و پالتوهای پوستی بلند و خزدار پوشیده بودند…» (فصل ۶)
واز زبان آرگاش دربارۀ مردم “خاور دور” و “صحراهای جنوبی” چنین می گوید:
«…پوستی زرد و چشمانی کشیده داشتند و چای را با شیر میش می نوشیدند…» (فصل۵)
«… از زمین های داغ و خشک جنوب و بدوی های تیره پوستی که خرما پرورش می دادند و روی بوریاهایی می نشستند که با ساقه های شکافتۀ نی بافته شده بود و شیر شتران سرخ موی را با رطب تازه می نوشیدند. » (فصل۵)
و باز از زبان او دربارۀ مردمان باختری می شنویم.
«مردمانی با زبان هایی گوناگون و چهره هایی رنگ به رنگ. رازآلود و ناشناخته. بهترین دوست و بدترین دشمن. آرکیادش دستاوردهای شگرفشان را آموزه های ابلیس می داند؛ ولی من باور دارم که دستاوردشان می تواند منجی بشر امروز باشد، به شرط این که با دست آنها به ما هدیه نشود. درست مانند همین رادیو…» (فصل۵)
و همچنین در مورد هایک ها می نویسد:
« هایک ها به پرورش تاک و پیلۀ ابریشم گرایش داشتند و پوست سفیدشان با کک و مک های قهوه ای روشن، آنان را از دیگر ناریایی ها متمایز می کرد…» (فصل۱۰)
حضور عناصر غیر بومی مانند “هایک”ها و “کولی”ها هم در این رمان در خور توجّه است. چنان که می دانیم، این دو گروه همواره در یک فاصلۀ مشخص با عناصر بومی در ایران زیست کرده اند. هایک ها – که گویا همان ارامنه باشند – در ترویج هنر به ویژه گسترش موسیقی و تئاتر مدرن در ایران پیشگام بوده اند و در این رمان نیز کافه های موسیقی و تئاتر را در ناریا برپا می کنند و حتّی نخستین آموزگاران غیررسمی مدارس ناریا از میان همین ها برگزیده می شوند و این در تاریخ ایران بی سابقه نیست.
یکی دیگر از درگاه های رمان هیواد، نگاه “عرفانی- فلسفی” است که در برخی از شخصیت های رمان بازتاب داده شده است. بزرگان بومی سرزمین ناریا یعنی” بُندار” و “دامون” دارای باور و زاویۀ دید عرفانی توأم با تسامح و تساهل هستند. چنان که واکنش مثبت و انسانی آن ها در پذیرش دودمان ماناد، ما را به یاد گفتار”شیخ ابوالحسن خرقانی” عارف مشهور ایرانی می اندازد که می گفت: « هر کس که در این سرای در آید، نانش دهید و از ایمانش مپرسید. چه آن کس که نزد باریتعالی به جان ارزد، البته بر خوان بوالحسن به نان ارزد.»
چنین نگاه باز و مترقّیانه ای در دیدگاه “شامار” پیرزن کولی، در خطاب به ” کاهان”هم دیده می شود.
« بلند شو پسرم. این جا امن نیست. برو دنبال سرنوشتت. این جاده طولانی است، امّا خدا میان جاده منتظر توست. اگر خواست کمکت کند تا دوباره آفتاب را ببینی، زندگی را از نو شروع کن، امّا خیلی مراقب باش که دوباره راه را گم نکنی و از سرچشمه دور نیفتی. خدا به آدم ها همیشه فرصت جبران نمیدهد.» (فصل۴۱)
به نظر می رسد که نویسنده با طرح این موضوع خواسته است به اندیشۀ فلسفی- عرفانی “وحدت وجود” آن گونه که در اشعار سهراب سپهری جاری است، اشاره کند. چون او نیز خدا را در همین نزدیکی، لای این شب بوها و پای آن کاج بلند می دید.
عنصر فلسفی دیگر در رمان هیواد، بیان نوعی باور و عزلت مانوی (و شاید بودیسم و اعتقاد به تناسخ روح) در”ماهو”و هواداران پرشور اوست. این باور در نهایت در داستان با باور مردم در تقابل قرار می گیرد و مردم حضور این اندیشه را در جامعۀ تاب نمی آوردند. در مقابل، جوانان پرشورِ هوادار ماهو نیز حضور افراد تازه وارد را بر نمی تابند و تلاش می کنند تا مانعی بر سر کارشان در ناریا شوند.
رمان هیواد را از نظر”جامعه شناسی تاریخی” نیز می توان مورد بررسی قرار داد. ما در این رمان آشکارا با چند جامعه روبرو می شویم که از نظر صورت بندی های اقتصادی و اجتماعی در مراحل و سطوح گوناگونی از تاریخ حرکت می کنند. البته باید توجّه داشت که جامعۀ ناریا غیرطبقاتی است و هنوز وارد تاریخ نشده است و این تقسیم بندی تنها از نظرگاه جامعه شناسی تاریخی صورت گرفته است و مطلقاٌ جنبۀ ارزشی ندارد. شباهت ها هم کاملا نسبی است و در همان حدّ و اندازه ای است که رمان نویس به آن نیاز داشته است و قرار هم نیست که در رمان چنان انطباق نعل به نعلی با تاریخ صورت بگیرد. البته ما در تاریخ، جامعۀ ماد را داریم که نمونۀ جوامع همزمانند. در آن جامعه نیز که از قبایل گوناگونی تشکیل شده بود، نوعی ناهمگونی در عرصۀ تاریخ مشاهده می شد. از یک سو برخی قبایل در حال طبقاتی شدن و در نتیجه تشکیل دولت بودند و در کنار آنها قبایلی بودند که هم چنان در ادوار پیش از تاریخ می زیستند و در نهایت همین تضادهای اقتصادی و اجتماعی بود که به فروپاشی محتوم مادها انجامید. در رمان هیواد نیز چنین تنوّعی دیده می شود.
جوامع از پایین ترین سطح عبارتند از: -۱ دودمان ماناد ؛ که به نظر می رسد، در یکی از ادوار پایانی “مادرتباری” پیش از تاریخ به سر می برند. -۲ جامعۀ بومی ناریا ؛ از دورۀ مادرتباری عبور کرده اند و پا به عصر “پدرشاهی” نهاده اند؛ ولی هنوز عناصری از عهد مادرتباری را با خود دارند. -۳ کشور شاهنشاهی ؛ به مرحله ای از طبقاتی شدن و سرمایه داری پا گذاشته است و شباهت زیادی به جامعه ایران در عصر پهلوی دارد. -۴ هیسور و نایت آیلند؛ به مرحله ای از سرمایه داری رسیده اند که می توانند به سرزمین های عقب مانده سرمایه و نیروی متخصص بفرستند. به بیان روشن تر، این جوامع به مرحله امپریالیسم گام نهاده اند.
در رمان هیواد ما با “وقایع تاریخی” یا “شبه تاریخی” مواجهیم و این رفت و برگشت میان گذشته، حال و آینده تا پایان رمان جریان دارد و یکی از ویژگی های برجسته در ژرف ساخت محتوایی رمان است. پیش از این بیان شد که مهاجرت دودمان ماناد و جایگیر شدن شان در دامنۀ کوهستانی”کارن” ما را به یاد مهاجرت “اقوام آریایی”پیش از تاریخ در اثر سرما و یخبندان می اندازد و همچنین بهره برداری از منابع طبیعی ملل ضعیف و نیز اعزام نیروهای متخصص از کشورهای پیشرفته ما را به یاد مراحلی از سرمایه داری امپریالیستی در عصر معاصر می اندازد. استعمار جوامع کمتر توسعه یافته ای که در سطوح پایین تری از فرگشت (تکامل) اقتصادی و اجتماعی قرار دارند و می توان با بستن قراردادهای صوری، به چپاول سرمایه های آنان دست یازید. چپاولی که در نهایت به بیداری ختم می شود و موجب همهمه، خیزش، کودتا، انقلاب و درگیری های مسلّحانه می گردد که به روشنی در رمان هیواد به تصویر کشیده شده است.
یکی دیگر از ویژگی های رمان هیواد این است که “شخصیت مرکزی” ندارد و کلّیت جامعه را می توان به عنوان شخصیت نخست در نظر گرفت. در هر کدام از فصل های رمان، یک یا دو تن از افراد پررنگ می شوند و در بخش دیگر، جای خود را به سایر افراد می بخشند. شخصیت های نمادین و تخیلی رمان نیز به گونه ای طراحی شده اند که در چهارچوب و منطق درونی داستان باورپذیر و قابل لمس باشند. حتی برخی از آنان ما به اِزای بیرونی دارند. مثلاً طراحی شخصیت “آرسن” شباهت انکارناپذیری به “آرسن میناسیان”، داروساز قدیمی رشت دارد. کسی که به خاطر خدمات و نیکوکاری اش به “مسیح گیلان” شهره است. گویا نویسنده خواسته است به گونه ای انسان مدارانه و تکثّرگرایانه خاطرۀ این بزرگمرد ارمنی را برای همیشه بر قلۀ جاودانگی بنشاند و چه سنجیده است جاودانگی از راه ادبیات!
ادای احترام پرشکوه نویسنده به مقام و جایگاه مستقل و والای زن و مادر هم در این رمان قابل ستایش است. او به زنان به عنوان موجودات درجه دوم نمی نگرد، بلکه آنان را اسطورۀ عشق، فداکاری و تجسّم گذشت و بردباری معرفی می کند. نگاه روشن بینانۀ نویسنده به زنان و نقش آنان در جامعه را باید یکی از امتیازات ارزشمند این رمان در دیدگاه خوانندۀ امروزی دانست. به عنوان نمونه “آمولای” در این اثر بهترین نمونه برای مادرِ مثالی و راستین است. او چنان که پیش از این گفتیم، همان تجسّم زمینی “آناهیتای باستانی”است، امّا نکتۀ قابل تأمّل در این جا، جایگاه احترام آمیز و ارزش شخصیت انسانی او در میان دودمان ماناد است که شباهت بسیاری به جایگاه مادربزرگ ها در میان عشایر بختیاری دارد که افراد ایل به دیدگاه آنان توجّه ویژه ای دارند. در بخشی از رمان، او در رویای کوهیار حاضر می شود و به او می گوید:
« به فرزندانتان عشق و احترام بیاموزید، زندگی را خودشان به تجربه می آموزند.» (فصل ۴۸)
همین عبارت از زبان او به روشنی گویای شخصیت فرهمند و روشن بین این کهن الگوی مادر باستانی در نگاه ما ایرانیان است.
“روشنک” دختر کوچک آمولای، نمونۀ باشکوه دیگری برای توصیف عشق راستین و والای یک زن است. او با وجود گوهری زنانه، وقتی پای عشق راستین در میان می آبد، پای به نبردی نابرابر می نهد و قهرمانانه (نه مردانه) جان خود را فدا می کند. این در حالی است که هنوز متاسفانه هستند نویسندگانی که شجاعت و تحمّل و پذیرش سختی ها را در انحصار مردان می پندارند و اگر زنی شجاعت نشان دهد، او را دارای گوهری مردانه می دانند و در توصیف خود چنان او را به تصویر می کشند که شجاعتی مردانه داشته باشد. در حالی که شجاعت صفتی است انسانی و نمی تواند تنها در انحصار مردان باشد.
البته از نگاه من، از جلوه های مهم دیگر رمان هیواد مانند همۀ رمان های پیچیده امّا تاثیرگذار دیگر این است که به هوش و افزایش کارایی مغز و فعالیت های مغزی خواننده اش می افزاید. به راستی چرا می توان چنین ادّعایی کرد؟ پاسخ این است که خوانندۀ این رمان با گام نهادن به جهان بدیع و عجیبی که نویسنده خلق کرده است، به ناگاه خود را در هزارتویی غریب با زنجیره ای از طرح، توطئه و انبوه شخصیت ها و کشمکش ها و حوادث با رنگ آمیزی و هارمونی باورپذیر می بیند که بی گمان به خاطر سپردن آن همه شخصیت ها با فضاها و رنگ های گوناگون در یک داستان پرکشش نیاز به هوش و دقت فراونی دارد تا سررشتۀ حوادث را گم نکند. نتیجۀ این تلاش، تغییرات تدریجی در چین خوردگی های لایۀ کورتکس مغز خواهد بود. خواننده ای که موفق شود به جهان درونی رمان هیواد نفوذ کند و زمان کافی برای همسویی با آن صرف نماید و با شخصیت های آن همراه گردد، پاداش ارزنده ای دریافت می کند و آن کشاندن هوش به سطحی بالاتر با افزایش دقّت و تمرکز است. به همین مناسبت است که نیما یوشیج گفته است؛ « باید از چیزی کاست، اگر بخواهیم به چیزی افزود. »
سخن آخر این که رمان هیواد از نظر من فضایی بسیار مناسب برای تبدیل شدن به فیلم دارد. تقریبا تمامی فصل ها به شیوه ای تصویری نگارش یافته اند و اصولاً تبدیل آن به فیلمنامه دشوار نخواهد بود. امیدوارم این اتّفاق روزی تحقق یابد. برای نویسندۀ این رمان تاثیرگذار، آرزوی روزهایی روشن تر و کارهایی بهتر دارم.

بهنام وزیری زاده- کارگردان، نویسنده و منتقد ادبی

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://bazbarankhabar.ir/?p=24146

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

تصویر روز:

پیشنهادی: