نقدی بر رمان ((گیلداد)) نوشتۀ حسن قلی پور

در سال­های حاکمیت سیاه سلسله­ قاجار بود که اقتصاد در هم شکسته­ ایران، جنگ­های خانمان­سوز با روسیه­ تزاری – که شکستی سنگین را در پی داشت – فقر روز­افزون، قحطی و گرسنگی، بیماری­های همه­ گیر، استبداد کلاسیک و درنده­خوی سلاطین قاجار، بیسوادی و ناآگاهی وسیع توده­های مردم، رفته رفته شرایطی را پدیدآورد که از اواخر قرن نوزدهم میلادی نشانه­هایی از گرایش جامعه­ قرون وسطایی ایران به ایجاد اصلاحات اجتماعی و بیرون آمدن از پیله­ ی تنگ عقب ­ماندگی دیده می­شود. وجود روشنفکرانی چون میرزا جهانگیرخان شیرازی، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوند­زاده…که در اندیشه اصلاحات اساسی بودند؛ مبارزات پیگیرانه­ روحانیون روشن­ضمیری چون آیت الله طباطبایی و بهبهانی، ملک­ المتکلمین، سید جمال واعظ و افزون بر این­ها، انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه – که پس لرزه­ هایش به ایران هم رسیده بود – سرانجام منجر به وقوع “انقلاب مشروطیت ” گردید. انقلابی که جامعه­ از حرکت بازمانده­ی ایران را در سطوح بالاتری از زمان به پیش راند، زنان را وارد عرصه­ های نوین اجتماعی کرد، ادبیات را زبانی نو بخشید و در یک کلام زمینۀ ورود جامعه­ ایران را به سدۀ تازه متولد شده، آماده  نمود. گرچه این خیزش آن گونه که می­بایست به ثمر نرسید و سرانجام در هم شکسته شد؛ ولی دیری نپایید که ققنوس­وار بر خاکستر خود زاده شد. شورش­هایی در گیلان، آذربایجان و خراسان به وقوع پیوست که هر یک بسان اخگری سوزان، آتش به هیمه­ ی ارتجاع و ضد انقلاب زد… رمان ” گیلداد ” دقیقا بر همین بستر زمانی و تندباد تاریخ در ذهن خلاق نویسنده­ اش شکفته می­شود، می­بالد و به بار می­نشیند…در این مقاله­ کوتاه، برانیم که به برخی از ویژگی­های بنیادین این رمان جذاب و خواندنی که در «انتشارات سوره» به زیور طبع آراسته شده است، اشاره کنیم.

 پیش از هر چیز بایسته است که از ارزش­های مردم نگارانه، نگاه بومی و اشراف نویسنده بر فرهنگ و شیوه­ی زیست مردم گیلان- به ویژه در یک قرن پیش- سخن بگویم. در مورد بالزاک گفته اند که می­توان از روی رمان­های او پاریس را در قرن نوزدهم بازسازی کرد. نویسنده در نگارش رمان” گیلداد ” به خوبی این را به اثبات رسانده که رهروی همین راه است. او با دقتی تمام، مراسم بومی فراموش شده­ای چون «عروس گوله» را از زبان «شاجان» نقل می­کند. به میان آوردن  این مراسم، به هیچ رو بی ارتباط به قصّه نیست. نویسنده در پی آن است که این مراسم بومی به پیوندی آشکار با بخش پایانی رمان یعنی لحظۀ رویارویی گیلداد و گودرز خان منجر شود. گودرز خان همانند شخصیت ” کوسه ” در عروس گوله است و در مقابل،  گیلداد با سری تراشیده و رویی سیاه شده با زغال، به “غول ” عاشقی می­ماند که ناکام از عشقی است که به خاطرش جنگیده است. رمان مشحون از زبانزدهایی است که برخی از آن­ها امروزه از اصالت زبان گیلکی فاصله گرفته ­اند.  

«حصیری که در خانه رواست، بر مسجد حرام است.»

«هم از کره­ی ماسال افتادیم، هم از خرمای بغداد»

«چشم شور آزاد دار را از ریشه می­کند.

 در جای جای رمان، به مناسبت به شیوه­های درمان سنتی اشاره می­شود که به راستی واجد ارزش­های مردم­شناختی است. همچنین رمان مشحون از واژگان گیلکی است.(کندوج ، ماشه ، اویستی ،کتره…) که تنها برخی از این واژگان در فضای روایت تشریح شده­اند و چه شایسته بود که نویسنده­ی محترم جایی را در پایان کتابش برای توضیح آن واژگان در نظر می گرفت. در این میان نفوذ واژگان روسی در این زبان هم قابل توجّه است. واژگانی مانند: لوتکا (قایق )، پاپروس (سیگار)، مالا (ماهیگیر)…

     نگاه نویسنده در این رمان بر بستری تاریخی شکل می­گیرد و تاریخ بهانه­ای می­گردد تا او دنیای ذهنی خود را در آن بنا کند و از پنجره­ی خود به وقایع تاریخی بنگرد. به عنوان نمونه؛  فصل مربوط به اعدام «شریف­الاطباء» یادآور اعدام تاریخی دکتر حشمت­الاطباء، از قهرمانان انقلاب جنگل، است. از سویی دیگر، نیم نگاهی ظریف به ماجرای “بر دار کردن حسنک وزیر “در تاریخ بیهقی دارد. وجه اشتراک این دو، نیمه عریان کردن حسنک و دکتر شریف الاطباء و سنگ زدن بر آن بزرگ­مردان دلاور است. شریف­الاطباء نیز چون حسنک وزیر سخنی نمی گوید و تنها با سکوت خود جهانی از مفاهیم انسانی را فریاد می­زند. مادرش نیز همانند مادر حسنک، زنی است “جگر آور” و دلیر که چنان فرزندی که مایه فخر تاریخ  است، پرورده­ی دامان اوست.

  نکته­ی دیگر، نگاه سینمایی و تصویری نویسنده در بسیاری از فصل­ها و بندهاست. تا آنجا که گاه احساس می­شود در حال مطالعه­ی یک فیلم­نامه هستیم و این امتیاز کوچکی نیست. در این اثر خواننده با فلاش­بک­هایی که بسیار نرم و دلپذیر طراحی شده است، روبروست. تصویرسازی­های شاعرانه و توصیفات دلنشین از طبیعت گیلان به زیبایی تمام ارائه شده است و بی گفتگو این حس را در ما برمی­انگیزد که نویسنده فضاهایی را که توصیف کرده است، به خوبی می­شناسد و بر آن­ها وقوف کامل دارد. تا آن­جا که می­توان حدس زد، گویا کودکی­اش را در دل این طبیعت بکر و زیبا سپری کرده است.

فصل­های رمان تا حدی قائم به ذات­اند، به گونه ای که برخی از آن­ها را می­توان با مختصر پرداختی به عنوان داستان کوتاه و به شکلی مستقل ارائه داد. به عنوان نمونه دو فصل “مکاری ایلیات” و “جن گیر ” را می­توان در هم ادغام نمود و به عنوان داستانی کوتاه ، پرخون و جاندار به چاپ رساند. اصولا همین قائم به ذات بودن، ویژگی بسیار مثبتی برای این رمان شمرده می­شود، زیرا خواننده با کنار هم چیدن تصویرهای ارائه شده می­تواند فضاهای میانی را با خلاقیت خود پر کند. بدون تردید خواننده­ی حرفه­ای خواهد توانست در سیر تحول رمان با نویسنده همراه و سهیم گردد و در واقع، به نوعی لذت زیبایی شناسانه­ی ناب دست یابد.

        موضوع دیگر، تشابه و نزدیکی قلم نویسنده­ی رمان به قلم استاد غلامحسین ساعدی، به ویژه در “عزاداران بیل” است. شباهت دلپذیری که بی­گفتگو اثری از تقلید در آن نیست و احتمال دارد وی تحت تاثیر استاد ساعدی باشد. شیوه­ی قالب­بندی رمان نیز قدری به اثر غلامحسین ساعدی شباهت دارد. نگاه نویسنده هم­سطح با توده­های زحمتکش جامعه و شانه به شانه با آنان پیش می­رود. او زبان گویای درماندگان است و از درون آنان با کلام­شان سخن می­گوید.

 رمان ” گیلداد ” از نظرگاه ادبی هم مورد توجّه است. قلم نویسنده تصویرآفرین است و مشحون از ایماژ یا عناصر زیبایی سخن که سبب گردیده است رمان از نظر ارزش­ ادبی در جایگاهی درخوری بنشیند.

الف) تشبیه :

«شاخه­ها را همچون دستان کشیده­ی اشباحی می­دید که هوهو کشان به سمت گلویش هجوم می­آورند.»

«خانه­های پراکنده و کاهگلی با سقف­های کُلشی مثل کلاهی حصیری بودند که لبه­هایش را تا زیر پلک­ها پایین کشیده باشند.»

« مردم اطراف سکو جمع شده بودند و  به چوبه­ی داری چشم دوخته بودند که طناب حلقه شده­ی ضخیمش همچون اژدها دهان باز کرده بود و برای بلعیدن سری بی­تابی می کرد. »

ب) استفاده از ترکیبات کنایی و استعاری  که نوعی پیچش و گردش لطیف و شاعرانه به اثر می بخشد.

 «آفتاب آرام آرام پشت کوه­های تالش غروب می­کرد. گرده­های زعفران­رنگ روی علف­های هرز و سرخس­های وحشی دو طرف جاده پاشیده شده بود.»

«…چون تیغ­های دو دَم آفتاب روی پلک­های داغش نشست، از رختخوابش جدا شد.»

« خضاب خون روی صورت رنگ پریده­اش نشست و از میان ریش­های بلندش چکید. »

پ) کاربرد تشخیص : از آن جا که رمان گیلداد روستا محور است و روستائیان پیوند دیرینه و زنده­ای با طبیعت دارند، در ذهن و زبان نویسنده همه چیز جاندار(=آنیمیسمی) و گاه انسانی جلوه می­کند.

«سپیدی لحظه به لحظه سینه­ی تاریکی را می­شکافت و روی جاده­ی مال­رو پیش می­آمد.»

«وقتی آفتاب نشست، مردها کم کم سر و کله­شان پیدا شد.»

«یک پایش را روی پله­ی مرمری گذاشته بود که روی دوش ابرها بالا می­رفت.»

ت) کاربرد نام آواها  : نویسنده در جای جای اثرش با به کارگیری «نام­آواها» ، علاوه بر ایجاد موسیقی درونی در بافت بومی رمان، به باورپذیری فضای آوایی رمانش یاری رسانده است. به عنوان نمونه می­توان به نام­آواهایی چون «خش خش ، هوهو، عوعو ، شُر شُر ، قیژ قیژ ، خِرت خِرت ، قور قور… اشاره کرد.

ث) فضاسازی و صحنه­ پردازی : نویسنده توانسته است به گونه­ای قابل قبول، به توصیف صحنه­ ها و  فضاها اقدام نماید. به عنوان نمونه، زمانی که گیلداد دچار تردیدی کشنده می­شود و گمان می برد که شاید شاجان او را به ماموران حکومتی فروخته باشد، با  توصیف «زوزه­ی کشیده­ی شغال­ها و بی­تابی زنجره­ها » ( ص: ۳۶۳ ) کافی است که این حس  را به خوبی به خواننده­اش منتقل کند.

 نمونه­ی دیگر؛ زمانی است که گیلداد هنوز از مرگ بمانی آگاه نشده است.«آسمان سیاه و گرفته بود. ماه پیدا نبود و ستاره­ای چشمک نمی­زد.» (ص: ۴۴۷)  همین شیوه­ ی صحنه ­آرایی، خواننده را با احساس مبهم گیلداد همراه  می­ کند، او که پیش از گیلداد از ماجرای مرگ بمانی آگاه شده است و یک گام از او جلوتر است، دقیقا احساسی مضاعف از دلسوزی، هم­ذات ­پنداری و تزکیه­ نفس (= کاتارسیسم که تراژدی نویسان کلاسیک یونان پیوسته در پی آن بودند.) در خواننده پدید می ­آورد. این گونه توصیف صحنه­ ها که در نهایت “ایجاز” صورت گرفته است، تا اندازه­ای، هایکوهای ژاپنی را در خاطر خوانندۀ سخن­شناس زنده می­کند. هایکوسرایان در نهایت کمینه گرایی (= مینی مالیسم) تصویرهای منفردی را  کنار هم پیوند می­زنند تا به مفهومی تازه دست یابند. گذشته از این دو نکته، تصویری که از فضای صحنه ارائه می­شود، دارای نوعی ” نورپردازی ” نیز هست. همه چیز تیره و در محاق است. نوری بسیار ضعیف بر صحنه تابانده شده  و تاریکی بر همه جا بال گسترانیده است. نمونه­ی کلاسیک این نوع   صحنه­پردازی را می­توان در “جنایت و مکافات ” شاهکار «فئودور داستایوسکی» نیز  مشاهده کرد.

  ج) به کارگیری سطوح گوناگون زبان: در این رمان، کاربرد زبان فارسی در چند گونه و سطح متفاوت و مجزا از هم دیده می­شود که نویسنده با چیرگی تمام آن را به نمایش گذاشته است. این گونه­های زبانی عبارتند از :

۱٫ زبانی فاخر و ادیبانه که ویژه­ی نویسنده است. این زبان بسیار زیبا، اندیشمند، چالاک و هوشیار است. کلام شاعرانه­ای که در این سطح از کاربرد زبان فارسی جریان دارد، لبریز است از تصویرهای جاندار، نازک­خیالی­های شاعرانه و انواع صُوَر خیال که پیش از این در موردش سخن گفتیم.    

۲٫ زبانی ساده و بی­آلایش که ویژه­ی روستائیان است و در نهایت سادگی و صداقت جریان دارد. زبان توده­های مردم، مستقیم و فاقد پیچیدگی­های روشنفکرانه است و ضرب­آهنگی آرام دارد.

۳٫ زبان پر تفرعن و کینه­توزانه که ویژه­ خان و خان­زاده است. البته در زبان گودرزخان، سراسر نشانه­ های آشکاری از لومپنیزم، لودگی و هرزه­ گویی نیز دیده می­شود.

۴٫ زبانی واپسگرایانه و مهجور که کوچک­ترین قرابتی با زبان زنده و چالاک فارسی ندارد. این زبان در چند جای رمان در اعلامیه ­های دولتی آمده است و از آن بوی کهنگی به مشام می­رسد. زبانی که مانند فردی کهنسال و مشرف به مرگ می­نماید و در سطحی دیگر از زمان سیر می­کند. این زبان متفرعن، خوشبختانه با توفان انقلاب مشروطیت در هم کوبیده و متلاشی می­گردد.

۵٫ زبانی که شخصیت­های ترک زبان­ قصّه همچون امنیه­ ی جوان و «مجدالکتاب» با آن سخن می­گویند و در نوع خود منحصر به فرد است. این زبان را دو تن از شخصیت­های داستان در دو سطح متفاوت از بینش و کاربرد به کار می­گیرند که تنها وجه اشتراک­شان همان «لهجه» است.   

۶٫ زبان روشنفکران شهری که نمونه­ی بارز آن را در زبان «مسیوداوودخان» می­بینیم. این زبان آرام، آهنگین و لبریز از پیش­زمینه ­های علمی، ادبی و فرهنگی است.

۷٫ زبان جوانان انقلابی شهر و مادر «شریف­الاطباء» که نمونه­ی خوبی از آن را در مراسم اعدام شاهدیم. این زبان، پرتپش، آتشین، تیز و بُرّنده، بلندپرواز و آشتی­ناپذیر است.

۸٫ زبان به کار رفته در روزنامه­ی “جنگل ” و نیز اعلامیه­ “جمعیت دفاع از حُریّت و استقلال وطن ” که در نوع خود منحصر به فرد است و شکلی آرام­تر از زبان آتشین هواداران انقلاب جنگل است.  

۹٫ گونه­ای از زبان که ویژه­ی «مکاری ایلیات» و همسر اوست که نماینده­ی کولی­ها و غربتی­ها در این مرز و بوم هستند.

 10. زبانی که مخصوص «ننه کلثوم» (= پیرزن جن­گیر) است که نوعی پیچش و ابهام در آن دیده می­شود. او به واسطه­ی کارش زبانی تلخ و گزنده دارد و کم­تر به صورت مستقیم و ساده سخن می­گوید.

۱۱٫ زبان پیشه­ورانی همچون «شاجان» و مرد دلاک که دارای ابهام است. آنان به دلیل این­ که با انقلابیون جنگل همکاری دارند، کمتر مستقیم گویی می­کنند. به عبارت دیگر مخفی­کاری انقلابی به آنان حکم می­کند که سخنان خود را سنجیده­تر از سایرین به زبان بیاورند و با شخصیتی متفاوت با دیگران گفتگو کنند تا شخصیت اصلی­شان پنهان بماند.

۱۲٫ زبان ویژه­ قزاق­های ایرانی که بی­ادبانه و لومپن­وار است.  

۱۳٫ سرانجام زبانی که ویژه­ی گیلداد، قهرمان داستان، است. او پیوسته بین گونه­های روستایی و روشنفکرانۀ شهری در نوسان است. البته بیش­تر به سمت زبان روستایی گرایش دارد و این کاملا منطقی به نظر می­رسد.

     ویژگی دیگر رمان گیلداد این است که در آن هر شخصیت با صدای خود و با هویت مستقل خویش حضور دارد و نویسنده با چیرگی تمام خود را در لابه لای این گفتگوها پنهان کرده است. پرداخت شخصیت و سیر تحول گیلداد نیز به خوبی تصویر شده است. من به گونه ­ای ژرف و بنیادین به همزیستی زمان­های گوناگون در کنار یکدیگر باور دارم. به عنوان نمونه اگر من به شهر(الف) بروم، بی گفتگو وارد زمان دیگری خواهم شد و اگر بخواهم به سطح بالاتری از زمان وارد شوم، باید به شهر(ب) بروم. هنگامی که «گیلداد» به رشت می­رود، وارد سطح تازه ای از زمان می شود. روزی که در مراسم اعدام «شریف الاطبّاء» شرکت می­کند، به سطح دیگری از زمان  می­رسد و این دورنما در کارکتر او تعبیه شده است که هم­چنان به حرکت خود ادامه دهد و به زندگی در پایتخت بیندیشد. نمونه تاریخی آن پروسه تحوّل شخصیتی  چون «ستارخان» است که از یک لوطی و پیشه­ گر معمولی به یک انقلابی دلاور و رهبری سترگ تبدیل  می­شود. سیر تحول گیلداد نیز بسیار خوب طراحی شده و حرکتی سینوسی (= منحنی­وار یا موج مانند) دارد. هیچ نوع تندروی و شعارزدگی در آن راه ندارد. او همانند همۀ انسان­ها ، گاه می­ترسد، گاه زودباور است و گاهی عاشق. گیلداد فرزند عشق و خاک است؛ نه آسمان و دریا. مانند او را در کنارمان زیاد می­بینیم. گیلداد با نواختی پذیرفتنی  از نردبان تحوّل بالا و بالاتر می­رود و از همان­جاست که به موجودات حقیری چون گودرزخان می­نگرد.        

 زنجیره­ی حوادث و تحولات به گونه­ای طرّاحی شده است که کشش و جذابیت داستان به صورتی پیوسته و منظم افزایش می­یابد. نقطه­ی طلایی آن را دقیقا از زمانی باید دانست که گیلداد راهی رشت می­شود. نویسنده به خوبی توانسته است، ناآرامی شهر و حرکت سریع­تر زمان را با افزایش ضرباهنگ حوادث به خواننده منتقل کند. توصیفات دقیقی که نویسنده – به ویژه از بازار و محلات قدیمی رشت- ارائه می­دهد، بسیار باورپذیر است.

 تمهید دیگر نویسنده این است که در پاره­ای از فصل­ها، اطلاعات خواننده هم­سطح با گیلداد پیش برود و در پاره­ای دیگر، خواننده پیش از شخصیت اصلی از حوادث آگاه شود. این ترفند در خواننده حسی از اعتماد به نفس و  همراهی  پدید می آورد.      

در پایان برای نویسنده محترم  رمان ” گیلداد ” آرزوی موفقیتی فزاینده دارم و امیدوارم در فاصله­ای کوتاه  شاهد چاپ رمانی دیگر و آفرینش جهانی دیگر از سوی ایشان باشیم.

بهنام وزیری زاده -نویسنده، کارگردان و منتقد ادبی

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://bazbarankhabar.ir/?p=18669

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

تصویر روز:

پیشنهادی: