دیوار مهربانی در گیلان فروریخت!

کبوتر بی کسی از پهنای تاقی گذشت . رشت زیبای من ، یادت هست اسب خوشبختی ما در قلمروی جنگل و دریا  چه مغرورانه می دوید. وچقدر ما مردم گیلان به طبیعت خدادادی خود می بالیدیم. یادت هست!… چیزی نپایید خط آرزو سبکبالانِ از شهر باران گریخت . و گلدان شکسته بر ایوان اسفندماه ، درپس هم فراموشی انسانیت را فریاد کردند.

یادت هست به مهمان نوازی شهره بودی .یادت هست برای گیشه دمره ات چقدر نالیده ای! یادت هست!برای میرزای کوچک ت چقدر باد در غبغب انداخته ای . برای ابراهیم فخرایی که تاریخ رشادت گیلان را ثبت کرده چقدر سر بالا کشیده ای ، یادت هست ! برای مدارج علمی گیلانیان چقدر فخر فروخته ای !برای پروفسور رضا برای پروفسور سمیعی و…

 اما یادت باشد تاریخ این مرز وبوم یادش نخواهد رفت ، دیوار مهربانی شهرت بعداز هجوم کرونا فروریخت.انسانیت مثل گرد و غبار کرونا بعداز شستن دست وصورت در فاضلاب شهری گم شد .

حالا بعداز احتکار ماسک و ملزومات پزشکی ؛ بدست آوردن ثروت بی زحمت ، می خواهی بخوابی درآب در خاک در پهنای خیابان در قصرفیروزه ات ، با خیال یک شاپرک. درانبوهی از سفرهای خارجی 

اما من ، می خواهم آب شوم درگستره زمین ، آنجا که دریا به آخر می رسد ، تا چهره شکسته ودر مانده مردم کوی وبرزن را نبینم. تا صدای ناله بیماری را نشنوم .تا ضجه بی صدای همسایه ام را نشنوم .

تا صدای مادری که پرستار است و با رازو نیاز خانه راترک می کند را نشنوم . تا پدر ی که کارگر است صدای سرفه اش را در کریدور خانه خفه می کند نشنوم. تا صدای گریه بچه ای که در تب می سوزد را نشنوم . تا اخبار شبانگاهی آمار رشد صعودی مبتلایان را نشنوم . تا صف طولانی مردم بی گناه در جلوی داروخانه ها را نبینم . تا برای دوستم که باید شیمی درمانی شود اما از ترس کرونا خواب ندارد ، بغض نکنم .می خواهم آب شوم درگستره زمین !آنجا که انسان به آخر می رسد.

ای کاش می توانستم از چیزی که در ذهنم مجسم است تصویری با کلمات امیدوار کننده بسازم اما نمی توانم . و ای کاش می توانستم با کبوتربی کسی ام فریادبزنم: زندگی جاری ست ! عشق جاری ست. دوست داشتن جاری ست. مهربانی جاریست . مردم برای هم جان می دهند ! اما نمی توانم به خودم دروغ بگویم . رشت عزیز ! انسانیت ، دیوار مهربانی اش فرو ریخت وکبوتر بی کسی از پهنای تاقی گذشت ! دیگر کسی به کسی رحمی ندارد. میوه فروش سرکوچه هم این روزها بی انصاف شده است.

رشت عزیز ! دیگر شکوفه های نورسته گوجه سبزها ، چلچله بهار را آواز نمی کنند. چهره شهر پرشده از انسانهای که خون هم نوع خود را در شیشه می فروشند .دیگر آن روی انسانیت دارد روز به روز خودش را نشان می دهد. رشت عزیز، این روزها دلم برای دیوار مهربانی خیلی تنگ است! 

مجید مصطفوی

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://bazbarankhabar.ir/?p=8158

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

تصویر روز:

پیشنهادی: