اندرحکایت گازرسانی

حاجت موری به علم غیب بداند        در بن چاهی به زیر صخره صما

ساعت ده قبل از ظهر روز دوشنبه دهم اردیبهشت یکهزار و چهار صد و سه یک ناشناس زنگ زد و خودش رو مامور گازرسانی شرکت گاز رشت معرفی کرد و گفت شما برای علمک گاز درخواست داده بودید درسته ، آقای رحمان گورابی هستید ؟

گفتم بله .

گفت من تا یک ساعت خودم رو به کوچه گلباران میرسانم وقتی رسیدم دیدم یک ماشین سمند سفید در جلوی درب ورودی نهر با دو نفر که یکی در داخل ماشین نشسته بود و آن دیگری با اسناد و مدارک در دستش ، سریع از ماشین پیاده شده و خودمو معرفی کردم .

گفت بخاطر انتخابات بخشنامه جدیدی اومده و شما میتونین از این طریق علمک گازتون رو نصب کنین و نیازی به مراجعه بنیاد مسکن و منابع طبیعی نیست فقط یک رضایت محضری به همسایه بغلی تان خواهید داد تا از علمک ایشون گازکشی منزل شما صورت بگیرد از خوشحالی در پوستم نمی گنجیدم چون شورای روستا هم به من بارها گفته بود آقا رحمان من هیچ قولی برای اخذ انشعاب گاز بهتون نمیدم و من بخاطر عذاب و سختی های شدیدی که از روز ورودم به روستا در مورخه سوم اسفند ماه کشیده بودم و بعد از مراجعه به ادارات و هفت خوان رستمی که برای مردم ایجاد کرده بودنند و اخذ انشعاب برق و گاز به مصیبت  عظما تبدیل شده بود و بعد از یکماه تلاش و هزینه آخر سر از یکی از فامیل ها از نعمت برق برخودار اما فاقد گاز بودم و درنتیجه کار و سرما کمرم شکست .

حالا که میدیدم مامور گاز میگفت تنها با یک تعهد محضری به همسایه …

واقعا آن روز از خوشحالی میخواستم بال در بیارم که بعد از رفتن مامور ، دوست چهل ساله ام آقا صالح از سراب به اتفاق دختر و پسر دانشجویش به انزلی و سقالکسار اومده بود که طبق هماهنگی قبلی فوری به محل موزه میراث گردشگریی گیلان در سراوان بردم و با توضیحات راهنمای میراث روزی واقعا به یاد ماندنی در دفتر خاطرات زندگی مان ثبت شد .بعد از خداحافظی با دوستم آقای رحیم پور  تماس گرفت و گفت :  هشت میلیون تومان به شماره کارتم واریز کنین تا فردا لوله و اتصالات رو بخرم و حسن آقا بیاد کار جوشکاری رو انجام بده . به یکی از دوستان صمیمی ام زنگ زدم و بلافاصله هشت میلیون تومان برایم کارت به کارت نمود و فورا به شماره دریافتی انتقال دادم .

صبح روز پنجشنبه حسن آقا که قبلا با آقای رحیم پور دیده بودم با یک کارگر وارد حیاط شدند اسمش عبدالله بود حدودا ۴۰ و ۴۵ ساله به نظر می رسید بلند قامت و رعنا موقع سلام و احوالپرسی  متوجه غم عجیبی در چشمهایش شدم .

برای صبحانه با نیمرو و بربری که صبح زود از جیرده خریداری کرده بودم ازشون پذیرایی کردم حسن آقا گفت عبدالله نخوابیده و مستقیما از خوی الان به گوراب رسیده ایم و شب رو نخوابیده ایم بعد عبدالله توضیح داد که دادستان شهرشون به خاطر نداشتن جایی برای خوابیدن به محلی بعنوان گرم خانه آن هم درست در قبرستان وادی رحمت شهرشون  در یک اتاق یک متر در دو متر ایشون رو اسکان داده است دو بار چایی خوش رنگ کارخونه طالقلنی گیلان رو بهش دادم در ادامه صحبت ها عبدالله گفت : امروز قصد داشتم خودکشی کنم که حسن آقا اومد منو از اون محل خارج کرد و آورد به اینجا ….

همسرم سه سالی میشه که ازم طلاق گرفته شش باجناق بودیم و خواهر های همسرم زندگی ام رو تباه کردن اجدادمون حرف درستی زده ان که از باجناق فامیل نمیشه باجناق کوچکم  در درگیری با من و بخاطر کتک کاریمون منو در دادگاه به شش ماه زندان و پرداخت دویست و پنجاه میلیون دیه محکوم کرد از طرف دیگر همسرم و مادرم منو بخاطر مصرف مواد به کمپ معرفی و مامورین کمپ از بالای دیوار وارد خونه ام شده و منو دستگیر کردن . پسر بزرگم هجده سالشه کلا سه فرزند دارم . کل داستان زندگی اش مملو از غم و اندوه و فقر و فلاکت بود بلافاصله جلو حرف زدنش رو گرفتم و گفتم عبدالله

از امروز و این لحظه و این ساعت حق نداری به مغزت اشغال و زباله وارد کنی اگه زباله بدی خروجی مغزت نیز زباله و خودکشی و کینه و تنفر و خشم و انزجار از باجناق و شاید گرفتن انتقام و قتل خواهد بود ، پس خوب به حرفهام گوش بده

خوشبختانه لوله و انصالات گاز هنوز بهشون توسط آقای رحیم پور تحویل داده نشده بود و من دقیقا یک ربع  کامل با عبدالله صحبت کردم و تمومی تواناییها و مهارتم در سخنرانی رو بکار گرفته و دیدم بارقه امیدی در چشمهایش شروع به تولد کرد لوله ها و وسایل رسید و عبدالله با سرعت و مهارت وصف ناپذیر شروع به بریدن و جوشکاری اتصالات کرد مشخص بود سخنان من انقلابی در درونش به پا کرده ….

مرد حسابی آدم هم خودش رو حلق آویز میکنه ؟

تا قیامت نزد پروردگار که بزرگترین نعمت حیات رو بهش داده میاد قتل نفس انجام میده و در جهان برزخ در عذاب میمونه ، عبدالله بهم قول بده دیگه اصلا به خودکشی فکر نخواهی کرد

بهم قول بده مرد و مردانه

قول میدی ؟

دستانش رو به گرمی میفشردم و رفتم جلوی آینه و بطور عملی آموزش دادم که از امروز هر روز موقع بیدار شدن از خواب به جلوی آینه رفته و دستات رو مشت کرده و این کلمات و جملات رو هر روز بخودت خواهی گفت :

من باجناق هایم رو بخشیدم

خواهران همسرم که زندگی ما رو به جهنم تبدیل کردنند بخشیدم

من پیروز خواهم شد چون آب و خاک و زمین و آتشم رو عوض کرده ام

من باغی خواهم خرید و این درختان اهدایی شفتالو به قول گیلانی ها شابلون رو در اونجا خواهم کاشت . از حیاط باغچه ام چهار نهال کوچک شابلون که هنوز هم هسته یشان در کنارشون موجود بود به عبدالله نشون دادم و به ترکی گفتم : شافتالی چردیی ، ببین تو با این قد و قواره و هیکل و این قامت بلند به اندازه این هسته شفتالو قدرت نداری ؟ یعنی چه  خودکشی ؟

پسر دیگه بهم قول دادی به من و حسن  آقا قول شرف دادی

که دیگه اصلا به خودکشی حتی یک لحظه هم فکر نکنی

میرزا قاسمی خوشمزه ای در باغچه با چای خوش عطر روی اجاق هیزمی براشون تهیه کردم . عبدالله مثل بولدوزر کار میکرد و من در فرصت های مناسب ذهن و عقایدش رو با کلمات کارآفرینانه پر میکردم خیلی به وجد اومده بود و قرار بود بعد اتمام کار من به میدان شهرداری بروند عبدالله میگفت یک بار به شمال اومده اون هم تا آستارا .

عبدالله با مهارت بسیار بالایی که داشت طوری لوله کشی رو انجام داد که محل و لونه پرستو ها که در بالای پروژکتور درب وردی لونه درست کرده بودن صحیح و سالم بهم تحویل داد در آخر و اتمام کار صداش رو در گوشی ام ضبط کردم که میگفت :

امروز واقعا یک روز عالی در زندگی من بود

در زندگی در روحیه ام خیلی اثر گذاشت

از صبح به خودم در جلو آیینه خواهم گفت :

من هر کاری رو میتونم انجام بدم

یاس و ناامیدی را از خودم دور خواهم کرد

من هم بهش گفتم آفرین

بعد عبدالله گفت :

به گذشته فکر نخواهم کرد

در حال زندگانی خواهم کرد .

و تمامی چیزهایی که اعصابم را به هم میریزد به آنها فکر نخواهم کرد .

در موسیقی هم به ترانه های غم انگیز که منو به گذشته های غم انگیزم ببرد

گوش نخواهم کرد

و فقط به ترانه های شاد گوش خواهم داد .

و هر روز با خودم حرف زده  و به خودم امید خواهم داد .

باور داشته باشم که میتوانم

و قهرمان خودم باشم و قهرمان زندگی خودم باشم

و اینگونه بود که از طرف خداوند متعال همایش و سمینارهای شرق گیلان (لاهیجان – سیاهکل – لنگرود – آستانه )  غرب گیلان ( شفت – فومن – طالش – آستارا _ رضوانشهر ) و جنوب گیلان ( رودبار – لوشان و جلگه مرکزی ( رشت و سنگر و سراوان و کوچصفهان ) در وجودم شعله ورتر گردید

بعد از خداحافظی با حسن آقا و عبدالله به دوستم در واتس آپ این پیام رو فرستادم:

سلام رفیق جان

دست خداوند تکیه گاه لحظه های زندگیتون

یاد کردن از دوست خوبی مثل شما باعث ارزشمند شدن زندگی من شده

در پناه خداوند متعال باشین

روز و روزگار شما به نیک نامی و عاقبت به خیری

ضمنا این هشت میلیون تومان انتقالی شما از خودکشی یک استاد کار جوشکار لوله کشی گاز جلوگیری کرد . به محض اخذ حقوق این مساعدت شما رو سریع جبران خواهم کرد .

خدانگهدار .

نویسنده :  رحمان گورابی

اردیبهشت ۱۴۰۳

 

 

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://bazbarankhabar.ir/?p=35495

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

پیشنهادی: