در سالهای حاکمیت سیاه سلسله قاجار بود که اقتصاد در هم شکسته ایران، جنگهای خانمانسوز با روسیه تزاری – که شکستی سنگین را در پی داشت – فقر روزافزون، قحطی و گرسنگی، بیماریهای همه گیر، استبداد کلاسیک و درندهخوی سلاطین قاجار، بیسوادی و ناآگاهی وسیع تودههای مردم، رفته رفته شرایطی را پدیدآورد که از اواخر قرن نوزدهم میلادی نشانههایی از گرایش جامعه قرون وسطایی ایران به ایجاد اصلاحات اجتماعی و بیرون آمدن از پیله ی تنگ عقب ماندگی دیده میشود. وجود روشنفکرانی چون میرزا جهانگیرخان شیرازی، میرزا آقاخان کرمانی، میرزا فتحعلی آخوندزاده…که در اندیشه اصلاحات اساسی بودند؛ مبارزات پیگیرانه روحانیون روشنضمیری چون آیت الله طباطبایی و بهبهانی، ملک المتکلمین، سید جمال واعظ و افزون بر اینها، انقلاب ۱۹۰۵ در روسیه – که پس لرزه هایش به ایران هم رسیده بود – سرانجام منجر به وقوع “انقلاب مشروطیت ” گردید. انقلابی که جامعه از حرکت بازماندهی ایران را در سطوح بالاتری از زمان به پیش راند، زنان را وارد عرصه های نوین اجتماعی کرد، ادبیات را زبانی نو بخشید و در یک کلام زمینۀ ورود جامعه ایران را به سدۀ تازه متولد شده، آماده نمود. گرچه این خیزش آن گونه که میبایست به ثمر نرسید و سرانجام در هم شکسته شد؛ ولی دیری نپایید که ققنوسوار بر خاکستر خود زاده شد. شورشهایی در گیلان، آذربایجان و خراسان به وقوع پیوست که هر یک بسان اخگری سوزان، آتش به هیمه ی ارتجاع و ضد انقلاب زد… رمان ” گیلداد ” دقیقا بر همین بستر زمانی و تندباد تاریخ در ذهن خلاق نویسنده اش شکفته میشود، میبالد و به بار مینشیند…در این مقاله کوتاه، برانیم که به برخی از ویژگیهای بنیادین این رمان جذاب و خواندنی که در «انتشارات سوره» به زیور طبع آراسته شده است، اشاره کنیم.
پیش از هر چیز بایسته است که از ارزشهای مردم نگارانه، نگاه بومی و اشراف نویسنده بر فرهنگ و شیوهی زیست مردم گیلان- به ویژه در یک قرن پیش- سخن بگویم. در مورد بالزاک گفته اند که میتوان از روی رمانهای او پاریس را در قرن نوزدهم بازسازی کرد. نویسنده در نگارش رمان” گیلداد ” به خوبی این را به اثبات رسانده که رهروی همین راه است. او با دقتی تمام، مراسم بومی فراموش شدهای چون «عروس گوله» را از زبان «شاجان» نقل میکند. به میان آوردن این مراسم، به هیچ رو بی ارتباط به قصّه نیست. نویسنده در پی آن است که این مراسم بومی به پیوندی آشکار با بخش پایانی رمان یعنی لحظۀ رویارویی گیلداد و گودرز خان منجر شود. گودرز خان همانند شخصیت ” کوسه ” در عروس گوله است و در مقابل، گیلداد با سری تراشیده و رویی سیاه شده با زغال، به “غول ” عاشقی میماند که ناکام از عشقی است که به خاطرش جنگیده است. رمان مشحون از زبانزدهایی است که برخی از آنها امروزه از اصالت زبان گیلکی فاصله گرفته اند.
«حصیری که در خانه رواست، بر مسجد حرام است.»
«هم از کرهی ماسال افتادیم، هم از خرمای بغداد»
«چشم شور آزاد دار را از ریشه میکند.
در جای جای رمان، به مناسبت به شیوههای درمان سنتی اشاره میشود که به راستی واجد ارزشهای مردمشناختی است. همچنین رمان مشحون از واژگان گیلکی است.(کندوج ، ماشه ، اویستی ،کتره…) که تنها برخی از این واژگان در فضای روایت تشریح شدهاند و چه شایسته بود که نویسندهی محترم جایی را در پایان کتابش برای توضیح آن واژگان در نظر می گرفت. در این میان نفوذ واژگان روسی در این زبان هم قابل توجّه است. واژگانی مانند: لوتکا (قایق )، پاپروس (سیگار)، مالا (ماهیگیر)…
نگاه نویسنده در این رمان بر بستری تاریخی شکل میگیرد و تاریخ بهانهای میگردد تا او دنیای ذهنی خود را در آن بنا کند و از پنجرهی خود به وقایع تاریخی بنگرد. به عنوان نمونه؛ فصل مربوط به اعدام «شریفالاطباء» یادآور اعدام تاریخی دکتر حشمتالاطباء، از قهرمانان انقلاب جنگل، است. از سویی دیگر، نیم نگاهی ظریف به ماجرای “بر دار کردن حسنک وزیر “در تاریخ بیهقی دارد. وجه اشتراک این دو، نیمه عریان کردن حسنک و دکتر شریف الاطباء و سنگ زدن بر آن بزرگمردان دلاور است. شریفالاطباء نیز چون حسنک وزیر سخنی نمی گوید و تنها با سکوت خود جهانی از مفاهیم انسانی را فریاد میزند. مادرش نیز همانند مادر حسنک، زنی است “جگر آور” و دلیر که چنان فرزندی که مایه فخر تاریخ است، پروردهی دامان اوست.
نکتهی دیگر، نگاه سینمایی و تصویری نویسنده در بسیاری از فصلها و بندهاست. تا آنجا که گاه احساس میشود در حال مطالعهی یک فیلمنامه هستیم و این امتیاز کوچکی نیست. در این اثر خواننده با فلاشبکهایی که بسیار نرم و دلپذیر طراحی شده است، روبروست. تصویرسازیهای شاعرانه و توصیفات دلنشین از طبیعت گیلان به زیبایی تمام ارائه شده است و بی گفتگو این حس را در ما برمیانگیزد که نویسنده فضاهایی را که توصیف کرده است، به خوبی میشناسد و بر آنها وقوف کامل دارد. تا آنجا که میتوان حدس زد، گویا کودکیاش را در دل این طبیعت بکر و زیبا سپری کرده است.
فصلهای رمان تا حدی قائم به ذاتاند، به گونه ای که برخی از آنها را میتوان با مختصر پرداختی به عنوان داستان کوتاه و به شکلی مستقل ارائه داد. به عنوان نمونه دو فصل “مکاری ایلیات” و “جن گیر ” را میتوان در هم ادغام نمود و به عنوان داستانی کوتاه ، پرخون و جاندار به چاپ رساند. اصولا همین قائم به ذات بودن، ویژگی بسیار مثبتی برای این رمان شمرده میشود، زیرا خواننده با کنار هم چیدن تصویرهای ارائه شده میتواند فضاهای میانی را با خلاقیت خود پر کند. بدون تردید خوانندهی حرفهای خواهد توانست در سیر تحول رمان با نویسنده همراه و سهیم گردد و در واقع، به نوعی لذت زیبایی شناسانهی ناب دست یابد.
موضوع دیگر، تشابه و نزدیکی قلم نویسندهی رمان به قلم استاد غلامحسین ساعدی، به ویژه در “عزاداران بیل” است. شباهت دلپذیری که بیگفتگو اثری از تقلید در آن نیست و احتمال دارد وی تحت تاثیر استاد ساعدی باشد. شیوهی قالببندی رمان نیز قدری به اثر غلامحسین ساعدی شباهت دارد. نگاه نویسنده همسطح با تودههای زحمتکش جامعه و شانه به شانه با آنان پیش میرود. او زبان گویای درماندگان است و از درون آنان با کلامشان سخن میگوید.
رمان ” گیلداد ” از نظرگاه ادبی هم مورد توجّه است. قلم نویسنده تصویرآفرین است و مشحون از ایماژ یا عناصر زیبایی سخن که سبب گردیده است رمان از نظر ارزش ادبی در جایگاهی درخوری بنشیند.
الف) تشبیه :
«شاخهها را همچون دستان کشیدهی اشباحی میدید که هوهو کشان به سمت گلویش هجوم میآورند.»
«خانههای پراکنده و کاهگلی با سقفهای کُلشی مثل کلاهی حصیری بودند که لبههایش را تا زیر پلکها پایین کشیده باشند.»
« مردم اطراف سکو جمع شده بودند و به چوبهی داری چشم دوخته بودند که طناب حلقه شدهی ضخیمش همچون اژدها دهان باز کرده بود و برای بلعیدن سری بیتابی می کرد. »
ب) استفاده از ترکیبات کنایی و استعاری که نوعی پیچش و گردش لطیف و شاعرانه به اثر می بخشد.
«آفتاب آرام آرام پشت کوههای تالش غروب میکرد. گردههای زعفرانرنگ روی علفهای هرز و سرخسهای وحشی دو طرف جاده پاشیده شده بود.»
«…چون تیغهای دو دَم آفتاب روی پلکهای داغش نشست، از رختخوابش جدا شد.»
« خضاب خون روی صورت رنگ پریدهاش نشست و از میان ریشهای بلندش چکید. »
پ) کاربرد تشخیص : از آن جا که رمان گیلداد روستا محور است و روستائیان پیوند دیرینه و زندهای با طبیعت دارند، در ذهن و زبان نویسنده همه چیز جاندار(=آنیمیسمی) و گاه انسانی جلوه میکند.
«سپیدی لحظه به لحظه سینهی تاریکی را میشکافت و روی جادهی مالرو پیش میآمد.»
«وقتی آفتاب نشست، مردها کم کم سر و کلهشان پیدا شد.»
«یک پایش را روی پلهی مرمری گذاشته بود که روی دوش ابرها بالا میرفت.»
ت) کاربرد نام آواها : نویسنده در جای جای اثرش با به کارگیری «نامآواها» ، علاوه بر ایجاد موسیقی درونی در بافت بومی رمان، به باورپذیری فضای آوایی رمانش یاری رسانده است. به عنوان نمونه میتوان به نامآواهایی چون «خش خش ، هوهو، عوعو ، شُر شُر ، قیژ قیژ ، خِرت خِرت ، قور قور… اشاره کرد.
ث) فضاسازی و صحنه پردازی : نویسنده توانسته است به گونهای قابل قبول، به توصیف صحنه ها و فضاها اقدام نماید. به عنوان نمونه، زمانی که گیلداد دچار تردیدی کشنده میشود و گمان می برد که شاید شاجان او را به ماموران حکومتی فروخته باشد، با توصیف «زوزهی کشیدهی شغالها و بیتابی زنجرهها » ( ص: ۳۶۳ ) کافی است که این حس را به خوبی به خوانندهاش منتقل کند.
نمونهی دیگر؛ زمانی است که گیلداد هنوز از مرگ بمانی آگاه نشده است.«آسمان سیاه و گرفته بود. ماه پیدا نبود و ستارهای چشمک نمیزد.» (ص: ۴۴۷) همین شیوه ی صحنه آرایی، خواننده را با احساس مبهم گیلداد همراه می کند، او که پیش از گیلداد از ماجرای مرگ بمانی آگاه شده است و یک گام از او جلوتر است، دقیقا احساسی مضاعف از دلسوزی، همذات پنداری و تزکیه نفس (= کاتارسیسم که تراژدی نویسان کلاسیک یونان پیوسته در پی آن بودند.) در خواننده پدید می آورد. این گونه توصیف صحنه ها که در نهایت “ایجاز” صورت گرفته است، تا اندازهای، هایکوهای ژاپنی را در خاطر خوانندۀ سخنشناس زنده میکند. هایکوسرایان در نهایت کمینه گرایی (= مینی مالیسم) تصویرهای منفردی را کنار هم پیوند میزنند تا به مفهومی تازه دست یابند. گذشته از این دو نکته، تصویری که از فضای صحنه ارائه میشود، دارای نوعی ” نورپردازی ” نیز هست. همه چیز تیره و در محاق است. نوری بسیار ضعیف بر صحنه تابانده شده و تاریکی بر همه جا بال گسترانیده است. نمونهی کلاسیک این نوع صحنهپردازی را میتوان در “جنایت و مکافات ” شاهکار «فئودور داستایوسکی» نیز مشاهده کرد.
ج) به کارگیری سطوح گوناگون زبان: در این رمان، کاربرد زبان فارسی در چند گونه و سطح متفاوت و مجزا از هم دیده میشود که نویسنده با چیرگی تمام آن را به نمایش گذاشته است. این گونههای زبانی عبارتند از :
۱٫ زبانی فاخر و ادیبانه که ویژهی نویسنده است. این زبان بسیار زیبا، اندیشمند، چالاک و هوشیار است. کلام شاعرانهای که در این سطح از کاربرد زبان فارسی جریان دارد، لبریز است از تصویرهای جاندار، نازکخیالیهای شاعرانه و انواع صُوَر خیال که پیش از این در موردش سخن گفتیم.
۲٫ زبانی ساده و بیآلایش که ویژهی روستائیان است و در نهایت سادگی و صداقت جریان دارد. زبان تودههای مردم، مستقیم و فاقد پیچیدگیهای روشنفکرانه است و ضربآهنگی آرام دارد.
۳٫ زبان پر تفرعن و کینهتوزانه که ویژه خان و خانزاده است. البته در زبان گودرزخان، سراسر نشانه های آشکاری از لومپنیزم، لودگی و هرزه گویی نیز دیده میشود.
۴٫ زبانی واپسگرایانه و مهجور که کوچکترین قرابتی با زبان زنده و چالاک فارسی ندارد. این زبان در چند جای رمان در اعلامیه های دولتی آمده است و از آن بوی کهنگی به مشام میرسد. زبانی که مانند فردی کهنسال و مشرف به مرگ مینماید و در سطحی دیگر از زمان سیر میکند. این زبان متفرعن، خوشبختانه با توفان انقلاب مشروطیت در هم کوبیده و متلاشی میگردد.
۵٫ زبانی که شخصیتهای ترک زبان قصّه همچون امنیه ی جوان و «مجدالکتاب» با آن سخن میگویند و در نوع خود منحصر به فرد است. این زبان را دو تن از شخصیتهای داستان در دو سطح متفاوت از بینش و کاربرد به کار میگیرند که تنها وجه اشتراکشان همان «لهجه» است.
۶٫ زبان روشنفکران شهری که نمونهی بارز آن را در زبان «مسیوداوودخان» میبینیم. این زبان آرام، آهنگین و لبریز از پیشزمینه های علمی، ادبی و فرهنگی است.
۷٫ زبان جوانان انقلابی شهر و مادر «شریفالاطباء» که نمونهی خوبی از آن را در مراسم اعدام شاهدیم. این زبان، پرتپش، آتشین، تیز و بُرّنده، بلندپرواز و آشتیناپذیر است.
۸٫ زبان به کار رفته در روزنامهی “جنگل ” و نیز اعلامیه “جمعیت دفاع از حُریّت و استقلال وطن ” که در نوع خود منحصر به فرد است و شکلی آرامتر از زبان آتشین هواداران انقلاب جنگل است.
۹٫ گونهای از زبان که ویژهی «مکاری ایلیات» و همسر اوست که نمایندهی کولیها و غربتیها در این مرز و بوم هستند.
10. زبانی که مخصوص «ننه کلثوم» (= پیرزن جنگیر) است که نوعی پیچش و ابهام در آن دیده میشود. او به واسطهی کارش زبانی تلخ و گزنده دارد و کمتر به صورت مستقیم و ساده سخن میگوید.
۱۱٫ زبان پیشهورانی همچون «شاجان» و مرد دلاک که دارای ابهام است. آنان به دلیل این که با انقلابیون جنگل همکاری دارند، کمتر مستقیم گویی میکنند. به عبارت دیگر مخفیکاری انقلابی به آنان حکم میکند که سخنان خود را سنجیدهتر از سایرین به زبان بیاورند و با شخصیتی متفاوت با دیگران گفتگو کنند تا شخصیت اصلیشان پنهان بماند.
۱۲٫ زبان ویژه قزاقهای ایرانی که بیادبانه و لومپنوار است.
۱۳٫ سرانجام زبانی که ویژهی گیلداد، قهرمان داستان، است. او پیوسته بین گونههای روستایی و روشنفکرانۀ شهری در نوسان است. البته بیشتر به سمت زبان روستایی گرایش دارد و این کاملا منطقی به نظر میرسد.
ویژگی دیگر رمان گیلداد این است که در آن هر شخصیت با صدای خود و با هویت مستقل خویش حضور دارد و نویسنده با چیرگی تمام خود را در لابه لای این گفتگوها پنهان کرده است. پرداخت شخصیت و سیر تحول گیلداد نیز به خوبی تصویر شده است. من به گونه ای ژرف و بنیادین به همزیستی زمانهای گوناگون در کنار یکدیگر باور دارم. به عنوان نمونه اگر من به شهر(الف) بروم، بی گفتگو وارد زمان دیگری خواهم شد و اگر بخواهم به سطح بالاتری از زمان وارد شوم، باید به شهر(ب) بروم. هنگامی که «گیلداد» به رشت میرود، وارد سطح تازه ای از زمان می شود. روزی که در مراسم اعدام «شریف الاطبّاء» شرکت میکند، به سطح دیگری از زمان میرسد و این دورنما در کارکتر او تعبیه شده است که همچنان به حرکت خود ادامه دهد و به زندگی در پایتخت بیندیشد. نمونه تاریخی آن پروسه تحوّل شخصیتی چون «ستارخان» است که از یک لوطی و پیشه گر معمولی به یک انقلابی دلاور و رهبری سترگ تبدیل میشود. سیر تحول گیلداد نیز بسیار خوب طراحی شده و حرکتی سینوسی (= منحنیوار یا موج مانند) دارد. هیچ نوع تندروی و شعارزدگی در آن راه ندارد. او همانند همۀ انسانها ، گاه میترسد، گاه زودباور است و گاهی عاشق. گیلداد فرزند عشق و خاک است؛ نه آسمان و دریا. مانند او را در کنارمان زیاد میبینیم. گیلداد با نواختی پذیرفتنی از نردبان تحوّل بالا و بالاتر میرود و از همانجاست که به موجودات حقیری چون گودرزخان مینگرد.
زنجیرهی حوادث و تحولات به گونهای طرّاحی شده است که کشش و جذابیت داستان به صورتی پیوسته و منظم افزایش مییابد. نقطهی طلایی آن را دقیقا از زمانی باید دانست که گیلداد راهی رشت میشود. نویسنده به خوبی توانسته است، ناآرامی شهر و حرکت سریعتر زمان را با افزایش ضرباهنگ حوادث به خواننده منتقل کند. توصیفات دقیقی که نویسنده – به ویژه از بازار و محلات قدیمی رشت- ارائه میدهد، بسیار باورپذیر است.
تمهید دیگر نویسنده این است که در پارهای از فصلها، اطلاعات خواننده همسطح با گیلداد پیش برود و در پارهای دیگر، خواننده پیش از شخصیت اصلی از حوادث آگاه شود. این ترفند در خواننده حسی از اعتماد به نفس و همراهی پدید می آورد.
در پایان برای نویسنده محترم رمان ” گیلداد ” آرزوی موفقیتی فزاینده دارم و امیدوارم در فاصلهای کوتاه شاهد چاپ رمانی دیگر و آفرینش جهانی دیگر از سوی ایشان باشیم.
بهنام وزیری زاده -نویسنده، کارگردان و منتقد ادبی