باز باران خبر/ حسن قلی پور نویسنده رمان خواندنی گلیداد است که سلمان اسماعیل زاده سردبیر ماهنامه فرهنگی وهنری هنرسازان گیل گفتگویی را با وی ترتیب داده که حاصل آن را در زیر می خوانید. پرسش: استاد قلی پور ضمن تشکر از حضور شما در این گپ و گفت دوستانه، لطفاً کمی دربارۀ خودتان و […]
باز باران خبر/ حسن قلی پور نویسنده رمان خواندنی گلیداد است که سلمان اسماعیل زاده سردبیر ماهنامه فرهنگی وهنری هنرسازان گیل گفتگویی را با وی ترتیب داده که حاصل آن را در زیر می خوانید.
پرسش: استاد قلی پور ضمن تشکر از حضور شما در این گپ و گفت دوستانه، لطفاً کمی دربارۀ خودتان و علایق هنریتان برایمان بگویید.
درود بر شما و خوانندگان ماهنامۀ وزینتان و سپاس بابت فرصتی که برای این گفتگو به من دادید. دربارۀ روز تولّد برایم تناقضی وجود دارد که شاید گفتنش خالی از فایده نباشد. آن دوره ای که من به دنیا آمدم، شاید تاریخ دقیق تولّد بچّه ها مانند امروز چندان جدّی گرفته نمیشد. چون قرار نبود کسی برای ما جشن تولّد بگیرد، به همین دلیل دانستن تاریخ دقیق تولّدمان چندان اهّمیّتی نداشت. پدر مادرها هر گاه فرصت پیدا میکردند و از مشغله های روزمرۀ زندگی فارغ میشدند، یادشان میآمد که بچّه ای در خانه دست و پا میزند که ممکن است در آیندهای نه چندان دور برای رفتن به مدرسه نیاز به شناسنامه داشته باشد. بر همین اساس بود که تاریخ تولّدم در شناسنامه در یکی از روزهای گرم تابستان در بیستم شهریورماه سال ۱۳۵۲ است؛ حال این که روایتهای درستتر فامیل، تاریخ دقیق تولّدم را در یک صبح برفی در روز بیست چهارم دی ماه ۱۳۵۱ مطابق با روز عید قربان میدانند. پس از شناسنامه نوبت تحصیلات مقدّماتی میرسد که تا پایان دورۀ متوسّطه در همان زادگاهم؛ یعنی شهرستان شفت در بیست کیلومتری شهر رشت سپری شد که البته در گذشته «قصبه» گفته میشد. از سال ۱۳۷۱ که در دانشکدۀ تربیت معلّم آستانۀ اشرفیه مشغول تحصیل شدم تا سال ۱۳۷۳ که به استخدام آموزش و پروش بندر انزلی درآمدم، روزهای خوشی بود. پس از آن عشق به تحصیل زبان اجنبی راهم را به سوی رشتۀ مترجمی زبان انگلیسی کشاند که البته نیمهتمام رها شد. در سال ۱۳۷۵ در رشتۀ زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه گیلان قبول شدم و همزمان مکان کاریام را هم به رشت انتقال دادم. کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی را هم در سال ۱۳۸۶ در دانشگاه مازندران به پایان بردم و بعد از آن برای همیشه عطای تحصیلات آکادمیک را به لقایش بخشیدم و تا امروز ۲۷ سال است که بزرگترین افتخارم آموزش ادبیات فارسی به فرزندان این مرز و بوم است که همچنان با همان شور و حرارت نخستین ادامه دارد.
پرسش : چه طور شد که به فکر نوشتن رمان « گیلداد » افتادید و آیا قبلاً تجربههای دیگری در این زمینه داشتند؟
من نخستین گام در نوشتن را از همان دوران مدرسه با نوشتن نمایشنامه و سرودن شعر برداشته بودم. اغلب نمایشنامهها را به کمک دوستانم روی صحنه میبردم و با همان بضاعت کم در شعر، گروههای سرود مدرسه را رهبری میکردم. البته شاید در این کار سهم دوستانم بیشتر از من بود. ذوقم در دوران دانشگاه در اثر آشنایی با دوستان هنرور و آگاه، پایه و مایه بهتری گرفت. کمتر انجمن شعری و ادبی درگیلان بود که من به همراه دوستانم پا در آن نگذاشته باشم. نتیجۀ این کوشش و پیگیری این بود که در همان دوران دانشجویی یک تصمیم انقلابی گرفتم و شعر را برای همیشه رها کردم؛ چون احساس میکردم که در شعر نمیتوانم آن طور که دلم میخواهد به خودم نزدیک شوم. به عبارتی در شعر، خودم نبودم، امّا در داستان، « آنِ » من بروز و ظهور بیشتری داشت. من در جایی به دنیا آمده بودم که زندگی تک تک مردمانش داستانی شنیدنی داشت. مادربزرگ پدریام برایم یکی از بهترین راویان قصّههای کهن بود. هنوز طنین پرحرارت قصّههای این پیرزن شیرینسخن در گوشم زنگ میزند. پدرش که در جوانی مُرده بود، کوزهگر بود و سُرنا مینواخت. پدربزرگم که کودکی ام را در خانۀ کاهگلی با سقف کُلشیاش سر کردم، در دورههای مختلف زندگیاش شغلهای عجیبی داشت. این آدم خوشروی بلندبالا، با شانههای پهن، یک وقتی میراب و مأمور تقسیم آب زارعین بود و یک وقتی هم داروغۀ بازار قدیمی قصبه. پدرم میگفت: یک وقتی هم در دَم و دستگاه ارباب رفت و آمد داشت و این اواخر عمر که من درست یادم مانده است، شده بود راهنمای دفن اموات اهالی در قبرستان قدیمی شهر. به اعتبار این که قدیمی بود و میدانست کجای این قبرستان قدیمی هنوز یک جای خالی برای میّت تازه وجود دارد. این پیشههای جورواجور با خودش قصّهها و روایتهای شنیدنی زیادی داشت که گاهی در شبهای سرد زمستان در دوداتاق زیرین کلبۀ کاهگلی، دور هیزمهای برافروخته، نقل مجلس ما میشد. قصّۀ گیلداد از لابهلای همین نقلها و خاطرات سر برآورد و بال و پر گرفت و به شکل امروزیاش در پیکرۀ یک رمان ظهور کرد.
پرسش : از زمانی که شروع به نوشتن این رمان نمودید تا موقعی که به دست چاپ سپرده شد، تقریباً چند مدّت طول کشید؟
بخشهای مختلف این داستان طولانی و پرحادثه در طول چهار دهۀ نخست زندگیام شکل گرفت و به صورت چند داستان کوتاه و بلند- که هرگز چاپ نشد- بروز و ظهور پیدا کرد؛ امّا به طور دقیق باید بگویم که از سال ۱۳۸۴ تصمیم گرفتم که این قصّه های پراکنده را به شکلی منسجم بنویسم. گمان من در آغاز نوشتن یک داستان بلند تا پایان همان سال بود؛ امّا وقتی شروع کردم، قصّه مرا با خودش برد. روایتهای مردمی و نقلهایی که از پدربزرگ و مادربزرگم شنیده بودم، دوباره در ذهنم زنده شد. همنشینی با ریش سفیدان محل، قصّه را بیش از آن چه که میپنداشتم، گسترش داد. تاریخ پر فراز و نشیب گیلان هم دست از سرم برنمیداشت. همه اینها با من سر لج افتادند و این شد که نوشتن داستان پنج سال طول کشید. در این مدّت بارها متن را بازنویسی کردم تا این که بالاخره این درخت میوهاش را داد. میوهای که خوشبختانه به مذاق خیلیها خوش نشست.
پرسش : چرا برای چاپ رمان با ناشران گیلانی به رایزنی و مشارکت نپرداختید؟
اتّفاقاً برای چاپ رمانم نخست به دنبال ناشران گیلانی رفتم؛ یا قبول نکردند؛ یا پیشنهادشان برای چاپ در نظرم دندانگیر نبود. از طرفی برای من بازار و گسترۀ پخش کتاب اهمیّت بیشتری داشت. این همه منتظر نمانده بودم که کارم فقط در گیلان دست به دست شود. همین بود که به پیشنهاد دوستانم ترجیح دادم که بختم را با حوزۀ هنری بیازمایم. پاییز سال ۱۳۹۲ بود که رمانم را برای داوری و چاپ به حوزۀ هنری گیلان سپردم. خوشبختانه آن جا افراد هنرشناس و دلسوزی بودند که خیلی به چاپ رمانم کمک کردند. کار نقد رمان و مجوّز نشر آن به تهران کشید. چون منتقدان حوزه هنری گیلان فکر میکردند که حیف است این کار در حوزۀ محدود استان ما زیر چاپ برود. در تهران منتقدان ادبی زیادی کارم را خواندند و نقدهای درخوری نوشتند تا این که سرانجام علیرغم همۀ کشوقوسهای فراوانی که در طیّ این پنج سال تا چاپ رمان برایم اتّفاق افتاد، حوزۀ هنری پذیرفت که کارم را چاپ کند. به دنبال آن بود که انتشارات سورۀ مهر اقدام به چاپ رمان کرد.
پرسش : رمان گیلداد بیشتر از آن که موضوع محور باشد، شخصیّت محور است. به عبارتی یک شخصیّت محوری به نام «گیلداد» برای برههای از تاریخ گیلان انتخاب شده که وقایع رمان از منظر و زاویۀ دید او مورد کنکاش و تحلیل قرار گرفته است. آیا تعمّدی در این زمینه وجود داشته یا روند داستان این گونه میطلبیده است؟
عرض کردم که این رمان بارها بازنویسی شد و هر بار شیوۀ روایت تغییر کرد. گیلداد در آغاز تنها یکی از شخصیّتهای مثلّث عشقی این داستان بود تا یک درام عاشقانه شکل بگیرد. نگاه کردن از منظر او به یک دورۀ مهم تاریخی و اجتماعی در گیلان، شاید به طور اتّفاقی در ذهنم شکل گرفت. آن جا که داستان، پا را از یک دستمایۀ عاشقانه صرف فراتر نهاد و به شکل یک درام اجتماعی با بن مایه های متنوّع فرهنگی و سیاسی گسترش یافت. گیلداد نماد یا سمبل یک نسل از جوانان آن دورۀ تاریخی است. نمونۀ آدمهایی که هنوز هم دور و برمان زیاد میبینیم. نمادی که امروز هم به گونهای دیگر ظهور و بروز دارد. چون هنوز همان دغدغهها و نگرانیها به شکلهای تازهتری در متن فرهنگی و اجتماعی ما حضور دارد. چون دنیای ما خیلی تغییر نکرده است.فقط آدمهایش هستند که پوست عوض کردهاند. به قول مسیو داودخان قصّۀ ما : «ما سالهاست در کورسوی تعالیم اشتباه، سناریوی مکرر وکهنهای را تکرار میکنیم. تلاش برای آزادی و عدالت. بعد منکوبی و ناامیدی. این نقل امروز و دیروز ما نیست. این تراژدی قرنهاست که دوش به دوش ما میآید. فقط زمان و مکان و شخصیتهاست که دایم پوست عوض میکنند.»
پرسش : چرا زاویۀ دید دانای کل محدود را برای روایت رمان خود انتخاب کردید؟
احساس میکنم روایت «دانای کل محدود» حس حقیقتمانندی داستان را افزایش میدهد. خواننده با شخصیّتهای داستان حس همزادپنداری بیشتری پیدا میکند و راحتتر با حوادث و اتّفاقات غیرمنتظرۀ قصّه کنار میآید.
پرسش : یکی از ویژگیهای خوب رمان شما، زبان شخصیّتهایی است که به طور متمایزی نشان از طبقه، جغرافیا و اقلیمی دارد که در آن زیست میکنند. چه طور به این مهارت چشمگیر در فوت و فن ظرافتهای زبانی دست پیدا کردید؟
من از کودکی در متن قصّه بزرگ شدم. با بسیاری از این شخصیّتها زندگی کردم و با اشتیاق پای صحبتشان نشستهام. برای من گفتگو با این زبان چندان هم بیگانه نبود. از کودکی دور و بر من این آدمها را زیاد دیدم. در نوع روایت داستانهایشان ریز شدم و کنجکاوی کردم. علاقهام به ساز و سالها تجربهآموزی در وادی موسیقی هم شاید بیش از پیش مرا به اهّمیّت آوایی واژگان آشنا کرد. به ارزش سکوت در اوج کلام و حادثه. البته خوانش داستان نویسندگان بزرگ ایرانی همچون جمالزاده، هدایت، چوبک، ساعدی، بزرگ علوی… هم در رسیدن به زبان ویژۀ خودم بیتاثیر نبود. همین ویژه شدن زبان، دغدغهای بود که همیشه در من حضور داشت. هرگز نخواسته ام در حدّ یک رونگار مقلّد بمانم. به همین دلیل، تمام تلاشم این بود که زبان ویژۀ خودم را پیدا کنم و خودم را به زبان شخصیتهای داستانم نزدیک کنم. همین سماجت و ریزبینیام در انتخاب واژگان بود که برخی از منتقدان، زبان اثر را یکی از ویژگیهای خوب رمان میدانند.
پرسش : به نظر میرسد رمان شما ویژگیهای تصویری خوبی برای تبدیل شدن به یک اثر فاخر تلویزیونی را داراست. اگر پیشنهادی در این زمینه به شما برای تبدیل اثرتان به یک سریال یا فیلم داده شود، میپذیرید؟
نگاه تصویری و سینمایی هم یکی دیگر از ویژگیهای خوب رمان گیلداد است که همۀ منتقدان اثر روی آن تاکید داشتند. شاید این نگاه بیش از هر چیز ریشه در تجربه های نمایشی دارد که در دوران نوجوانی و جوانیام دنبال میکردم. در آن روزها بزرگترین آرزوی من بازیگری در سینما بود که البته در گذر زمان به دلایلی رنگ باخت، امّا این نگاه همچنان در زبان نوشته هایم جاری است. بیشتر از حرف زدن دوست دارم تصویر ارائه دهم. بخشهای مختلف رمان مانند پلانهای(= نماهای) باز یک فیلم طرّاحی شدهاند که با فلاشبکهایی نرم روایت را پیش میبرند. این ویژگی شاید بیش از این که محصول کوشش باشد، زادۀ جوشش درونی من است. گمانم همین عامل درونی باشد که یک منتقد آگاه سینمایی چون شما احساس میکند که در حال خواندن یک فیلمنامۀ بلند است که قابلیت به تصویر کشیده شدن را داراست. البته به تصویر کشیده شدن این رمان برای من همان قدر با وسواس همراه است که نوشتن آن. من با خودم عهد کرده بودم که تا پیش از چهل سالگی هیچ کاری را به دست چاپ نسپارم. دلیلش هم برایم خیلی روشن بود. چهل عدد کمال آدمی است. در این سن آدمی از هیجان و احساسات زودگذر جوانی تا اندازۀ زیادی خالی میشود و به پیشامدهای پیرامونش واقعبینانه تر نگاه میکند. در مورد فیلم یا سریال شدن این اثر هم همان وسواس در درون من است. اگر روزی این اتّفاق بیفتد، دوست دارم این پیشنهاد از سوی کسی باشد که به همین اندازه یا بیشتر، دلسوزی و وسواس داشته باشد.
پرسش : چرا عنوان « گیلداد » را برای رمان خود انتخاب کردید؟
انتخاب این اسم شاید بیشتر به دلیل بار مفهومی و آوایی این واژه باشد. این نام به دلیل وجود دو مصوِّت بلند « ا » و « ی » گوشنواز و به قول فرنگیها ملودیک است. «گیلداد» یک اسم سرۀ گیلکی و به معنی «فرزند خاک» است که مسلّماً با فضای روایت ارتباط دارد. «گیلداد» گویا نام یکی از شاهان گیلانزمین بوده است و در گذشتهای نه چندان دور، بسیاری از گیلکها این نام را روی پسران خود میگذاشتند که متأسّفانه در گذر زمان این نام زیبا به همراه بسیاری از نامهای زیبا و اصیل این مرز و بوم به فراموشی سپرده شد.
پرسش : تا این زمان که با هم گفتگو میکنیم؛ میزان استقبال خوانندگان از رمان شما تا چه حدّی بوده است؟
الان شاید زمان مناسبی برای پاسخ دادن به این پرسش نباشد. کمتر از سه ماه است که این رمان وارد بازار ادبیات داستانی ایران شده است و نمیتوان قضاوت کرد که تا چه اندازه میتواند نظر خوانندگان را جلب کند. به خصوص این که خوانندگان رمان با نامهای بزرگان داستاننویسی ایران و جهان خو گرفته اند و برای نویسندگانی چون من که تمام این مدّت با چراغ خاموش حرکت کردهایم، به دست آوردن ذائقۀ خوانندگان ایرانی کمی با دشواری همراه باشد. از طرفی فروش کتاب امروزه به یک تجارت مافیاگونه تبدیل شده است که در این زمینه دست ما کوتاه و خرما بر نخیل؛ امّا میتوانم با اطمینان اذعان کنم که در گیلان به همّت و تشویق دوستان خوبم، با استقبال خوبی مواجه شده است و توانست نظر بسیاری از خوانندگان را جلب کند. این رمان، با دستمایۀ «عشق، ترس و خشونت» در گسترۀ پرآشوب اواخر مشروطه و هم زمان با قیام جنگل در گیلان نوشته است و به شهادت همۀ خوانندگان، اگرچه ممکن است در ظاهر طولانی باشد؛ امّا خواننده به خاطر تعلیقهای پرکشش آن هرگز در راه نمیماند و قصّه را حتماً تا پایان دنبال خواهد کرد.
پرسش : نوشتن داستان کوتاه سختتر است؛ یا رمان؟
مسلّماً نوشتن رمان به دلیل تعدد شخصیّتها، فراز و فرودهای قصّه، حفظ و گسترش طرح، وحدت روایی، هنر ایجاد کششی که بتواند خواننده را تا پایان یک قصّۀ طولانی با خو همراه کند، بسیار دشوارتر از داستان کوتاه است که در آن با معدودی شخصیت و برش یا برشهایی محدودی از زندگی قهرمان قصّه مواجه هستیم. اگرچه نوشتن داستان کوتاه هم در یک قالب حرفهای ظرافتها و دشواریهای ویژۀ خود را دارد که بر خوانندگان حرفهای داستان پوشیده نیست.
پرسش : خود شما به شخصه از میان نویسندگان ایرانی و خارجی، کدام یک را بیشتر میپسندید و آثارشان را تعقیب میکنید؟
در میان نویسندگان گذشته کارهای هدایت، علوی، ساعدی، گلشیری و سیمین دانشور قابل ستایش است. در میان همعصران، دولت آبادی، منیرو روانیپور، عباس معروفی، ابوتراب خسروی و مصطفی مستور را میتوان از نویسندگان شاخص دانست که کم و بیش آثارشان را دنبال میکنم. از میان نویسندگان بزرگ خارجی همچون بورخس، موراکامی، اورهان پاموک… شاید بیش از همه دلبستۀ گابریل گارسیا مارکز، نویسندۀ شهیر کلمبیایی، باشم. حسّی در زبان و نگاه او هست که با درونم بیگانه نیست.
پرسش : حال و روز داستاننویسی در استانمان را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا امیدی به بهبود اوضاع در آینده وجود دارد؟
خوشبختانه استعدادهای فراوانی در همۀ زمینه های هنری در گیلان وجود دارد که به دلیل فراهم نبودن زمینههای لازم کمتر مجال شکوفایی پیدا میکنند. اغلب ناشرین ما به دلیل شرایط بدی که در بازار کتاب و کتابخوانی وجود دارد، قدرت و توان خطر کردن ندارند و در این سالهای اخیر ترجیح دادهاند که در سایه حرکت کنند. سازمانها و ارگانها هم بودجۀ چندانی برای حمایت از هنر و هنرمند اختصاص نمیدهند و ترجیح میدهند، همان مقدار اندک را هم صرف تبلیغات سیاسی و گاه رزومهسازی از افراد خود کنند. البته در این میان معدود ناشرانی هم هستند که هنوز میتوان به آنها تکیه کرد. حوزۀ هنری گیلان هم یکی از آن معدود نهادهایی است که افراد هنرشناس و دلسوزی در آن به کار مشغولند و تاکنون گامهای خوبی در زمینۀ شناساندن فرهنگ و تاریخ گیلان برداشتهاند که شایستۀ دست مریزاد است.
پرسش : شما سالیان سال است که مشغول تدریس ادبیات در دبیرستانهای رشت هستید؛ آیا ذوق به نوشتن و میل به خواندن آثار ادبی را به دانشآموزان خود هم منتقل میکنید؟
برای من ادبیات، پیش و بیش از این که یک رشتۀ تحصیلی باشد، عشق و علاقه است. در خون من جاری است. من با آن در لحظه لحظۀ زندگی ام نفس میکشم. بنابراین «آن چه از دل برآید؛ لاجرم بر دل نشیند.» دوستانی که با من در تمام این سالها در کلاس درس بودهاند، گواهی میدهند که من با همۀ شور و حرارتم در کلاس حاضر میشوم و این عشق را تا پایان کلاس در خود حفظ میکنم. هنوز هم مثل بیستوشش سال پیش تلاش میکنم این حس را در دیگران برانگیزم و استعدادهای نهفته در میان بچّهها را کشف کنم و از تجربهام برای شکوفایی قلمشان کمک بگیرم.
پرسش : کدام بخش از رمان گیلداد را بیشتر میپسندید؟
نمیتوانم به یقین بگویم که کدام بخش از داستان را بیشتر از بقیّه میپسندم. مسلّماً همۀ فصلها از جهتی برای من کشش دارند؛ امّا میتوانم به یقین بگویم که نوشتن برخی فصلها برایم نفسگیرتر و با وسواس بیشتری همراه بود. دوست داشتم به بهترین شکل ممکن نگاهم را به خواننده منتقل کنم. نمونۀ این فصلها، فصل «سالار جنگل» است. کسی در درونم میگفت که باید حقّ مطلب را نسبت به این بزرگمرد ادا کنم. این فصل بیشترین وقت مرا گرفت و بارها بازنویسی شد.
پرسش : برنامه آینده شما برای نوشتن چیست؟ آیا رمان دیگری برای چاپ در دست دارید؟
«گیلداد» حتماً تجربۀ خوبی برای نوشته های بعدی من است. دغدغۀ همیشگی من، زنده کردن اسطورههای کهن در عصر آهن و پولاد است. دغدغههای انسانی که از یک دورۀ نجیب و پاک بدوی به دورهای خاکستری و سرد پا نهاده و در آن گم شد. همین دغدغه در قصّۀ رمان تازهام جاری است. امروز که با شما حرف میزنم، مراحل پایانی این رمان را در دست دارم. گسترۀ نگاهم در این رمان وسیعتر از رمان گیلداد است. گمانم ذهن و زبان اثر پخته تر باشد، امّا کشش داستان شاید به اندازۀ رمان گیلداد نباشد؛ امّا نمیتوانم نگرانیام را در باب صدور مجوّز برای این رمان پنهان کنم. پنج سال انتظار برای چاپ گیلداد آدمی مثل مرا به آینده نگران میکند.
پرسش : با سپاس از حوصله و سعۀ صدر شما. اگر در پایان نکتهای مانده است که بخواهید به آن اشاره کنید، بفرمایید.
از شما به خاطر وقتی که به من اختصاص دادید، سپاسگزارم. برای ماهنامۀ خوب و ارزشمند «هنرسازان گیل» روزهای خوشی را آرزومندم.
گفتگو: سلمان اسماعیل زاده سردبیر ماهنامۀ فرهنگی- هنری «هنرسازان گیل»
دیدگاهتان را بنویسید