اغراق نیست اگر بگوییم توجه به مقوله میراث فرهنگی یکی از پیامدهای اصلی ظهور دولت ـ مدرن مخصوصاً در جوامع در حال توسعهای مثل ایران است. میراث فرهنگی همانگونه که از عبارت میراث برمیآید در صدد است نشان دهد که فرهنگ جمعی «ما» در مقام یک ملت ریشههای تاریخی دارد و از گذشته به ارث رسیده است. پس این «ما» در طول تاریخ وجود داشته و فرهنگ مخصوص خود را پرورش داده است که نسلهای بعدی آن را به ارث بردهاند.
میراث فرهنگی عینیترین و بزرگترین شاهد وجود و سر زندگی و خلاقیت یک ملت در طول تاریخ است، میراثی که مقوم حس تعلق جمعی به یک سرزمین و هویت مشترک است که خود اساس شکلگیری و قدرتمندتر شدن یک دولت ـ ملت و حتی به تعبیر برخیها گذار به دموکراسی است.
اگر وجود یک هویت ملی مشترک را از ارکان اساسی دولت ـ ملت مدرن بدانیم، نقش میراث فرهنگی مادی و معنوی در کمک به شکلگیری چنین هویت مشترکی عیانتر میشود. از این منظر میراث فرهنگی شناسنامه، تاریخ و هویت یک ملت است، چیزی که در باز تعریف هویت ملی و به تبع آن ایجاد نظم سیاسی نقش انکارناپذیری دارد.
وقتی میراث فرهنگی از بین برود یا مورد کم توجهی قرار گیرد، بدون شک باز تعریف هویت جمعی مشترک هم با چالشهای جدی مواجه خواهد شد. در بسیاری از کشورهایی که تجزیه شدند، گروههای قومی مختلف احساس میکردند میراث مشترکی وجود ندارد که آنها را بهم پیوند بزند و با تضعیف سیاست فرهنگی در راستای ایجاد حس مشترک، رفته رفته فاصله اقوام از یکدیگر بیشتر و بیشتر شد.میراث فرهنگی همواره و در نقاط مختلف یک کشور در مقابل دیدگان مردم است و مردم روزمره با آنها در ارتباطاند، درباره آنها میشنوند، تصویر آنها را میبینند و لذا در طول زمان هویت جمعی و حتی فردی خود را با آنها تعریف میکنند. بدین گونه است که ملت به عنوان یک بر ساخته فرهنگی و اجتماعی ساخته میشود و هویت ملی هم بخشی از عناصر سازنده یک ملت است.
اگر بپذیریم که ملت پدیدهای از پیش موجود نیست بلکه در طول زمان ساخته میشود، در آن صورت اهمیت میراث فرهنگی در ساختن ملت بیشتر عیان میشود. از طرف دیگر ساخته شدن ملت چیزی نیست که یکبار و برای همیشه اتفاق افتاده باشد، بلکه دولتها و ملتها همواره در حال ساختن ملت و تعریف و باز تعریف هویت آنها هستند.
اهمیت میراث فرهنگی در ساختن ملت و در واقع تعریف و باز تعریف هویت جمعی مشترک در آن است که در ارتباط مستمر و مداوم با زندگی روزمره قرار دارد و از همین رو ارتباط برقرار کردن مردم با آن راحتتر و بدون مقاومت کمتر است. به قول پست مدرنها قدرتی که از این طریق تولید میشود قدرت رسوب کردهای است که مردم آن را عادی و طبیعی میپندارند. به عنوان مثال وقتی مردم از یک موزه بازدید کرده یا در یک کنسرت موسیقی شرکت میکنند در یک فرایند باز تعریف هویت جمعی حضور مییابند و همزمان از این کار لذت میبرند. همین وضعیت را مقایسه کنید با سیاستهای قضایی و تنبیهی برای کسانی که به ارزشهای مشترک توهین میکنند. هر دو ابزاری برای باز تعریف هویت جمعی هستند اما واضح است که در دومی مقاومت در برابر باز تعریف هویت به مراتب بیشتر است. به بیان دیگر سیاست فرهنگی اغلب از طریق تولید قدرت نرم به باز تعریف هویت جمعی کمک میکند و در این سیاست، میراث فرهنگی مادی و معنوی جایگاه خاصی دارند.
دومین مسأله حائز اهمیت این است که میراث فرهنگی در هر کشور به نوعی منتقلکننده ارزشهای فرهنگی از نسلی به نسل دیگر و در طول تاریخ است. در این حالت خوانش و تفسیری که از میراث فرهنگی میشود اهمیت دارد. در واقع دولتها در راستای تقویت و ایجاد فرهنگ عمومی مشترک برخی ارزشهای فرهنگی مشترک را در میراث فرهنگی یافته و آنها را تبلیغ و ترویج میکنند. به عنوان مثال وقتی به میراث فرهنگی مادی در ایران نظر کنیم، توجه به نظافت جایگاه ویژهای دارد و این در حالی است که توجه به نظافت فردی و جمعی یک ارزش فرهنگی مهم محسوب میشود؛ معنویت و توحید نهفته در معماری سنتی ایرانی نیز میتواند تابع همین قاعده باشد.
انتقال ارزشهای فرهنگی و اجتماعی یکی از مباحث اصلی جامعهپذیری سیاسی است. این انتقال باعث میشود نسلهای مختلف با ارزشهای مشترک زندگی کنند و راحتتر با یکدیگر برقرار کنند. اگر این اتفاق رخ دهد، بعید است یک نسل یک اثر تاریخی را نشانه عقبماندگی و ضلالت بداند و نسل دیگر آن را نشان شکوه و افتخار.
شهرود امیرانتخابی