بازباران خبر- سرویس اجتماعی: پنجشنبه ۱۷ مهر ماه ۱۴۰۴ روزی که در تقویم عمر با خونجگر حک خواهد شد.
… وارد صحن دادگاه شدم؛ جایی که قرار بود عدالت، آخرین نفسهایش را در رگهای یک کودک خردسال جاری کند؛ اما جز درد و رنج بیپایان، جز آتشی که در جان پدر و مادر ایلیا زبانه میکشید، چیزی ندیدم!
چهرههایشان آئینه تمامنمای لحظه هولناک شنیدن خبر قتل ایلیا بود؛ بیقرار، ملتهب و ویران؛ انگار نه نُه سال زندگی، که نُه سال آرزو را از آنان ربودهاند.
تعداد زیادی از مردم هم ناظر این محاکمه علنی بودند؛ شاهدانی خاموش بر فاجعهای که عمق تاریکی روح انسان را نشان میداد.
…لحظهای که متهم تحتالحفظ مأموران وارد شد، انگار دیواری از یخ بین او و انسانیت کشیده شده بود.
…قاضی سکوت سنگین جلسه را شکست و نماینده محترم دادستان کیفرخواست را قرائت کرد. کلماتی که بر زبان میآمدند، نه تنها اتهام که شرح جراحاتی بود که آدمربایی، آزار جنسی و قتل بر قلب این ملت و این خانواده گذاشته بود. شرحی که بیان جزئیاتش سوهان روح بود. چگونه میتوان از زجر کودکی نوشت و نلرزید؟ و آنجا در برابر چشمان سوگوار پدر و مادر، متهمی که سوابق سیاهش از او یک هیولای تمام عیار ساخته بود، صراحتاً اعتراف کرد و پذیرفت که رباینده، متجاوز و قاتل است.
صدایش در فضای دادگاه پیچید: “من مستحق بیشترین و بالاترین مجازاتها هستم.”
چه اعترافی تلختر از این؟ اعتراف به نابودی بیگناهی و طلب مجازاتی که شاید فقط شاید، بتواند تسکینی بر این غم الوداع باشد.
در وانفسای دادگاه آقای قاضی سؤال میپرسید و هر پاسخ قاتل ایلیا تیری بود که بر قلب حاضرین مینشست؛ این نه فقط یک رسیدگی حقوقی بر مبنای قانون مجازات و آیین دادرسی کیفری بود که این تشییع جنازه وجدان بود در حضور قانون و مردم!
…ایلیای کوچک، بخواب؛ شاید عدالت زمینی برای تسکین زخمهای آسمانی تو کافی نباشد، اما ما دیدیم که چگونه نامت اشک را از چشمان هر خوانندهای جاری کرد.
خداوند، صبر و قرار این دلهای داغدار را عنایت فرماید.
فرهاد خراسانی
دیدگاهتان را بنویسید