مرثیه برای کودکی که زاده نشد



«والتر وایکس» نویسنده و بازیگر آمریکایی، خالق نمایشنامه «The Worker» که با عنوان «کارمند» یا «کارگر» از سوی برخی از مترجمان ایرانی به فارسی برگردانده شده، صاحب آثار ترجمه شده دیگری نیزهست که از بین آنها می توان به «پیشینه اسرارآمیز ابرقهرمان خفن» و تک پرده ای های «تا اتومبیل منتظر است»، با الهام از داستانهای او. هنری، اشاره نمود.
«وایکس» در آثارش همواره از تلخی اندوهناکی پرده برمی دارد که انسان معاصر امروزی را عملاً متقاعد می کند که زندگی مدرنی که او به هر بهایی برایش می جنگد اسیر معناباختگی و جبر ناخوشایندی ست که از معنای حقیقی و اصلی چیزی که انتظارش را داشته فرسنگ ها دورش نموده! خلق فضاهای تیره و ابزورد با پس زمینه ای سوررئال (فرا واقع گرا) در محتوای آثار این نویسنده، گونه ای از تعمد هوشمندانه ای را رقم زده که نرم نرمک در پوست و استخوان مخاطبانش رسوب نموده وعمق روحشان را به بازی و کنکاش می گیرد.
«The Worker» داستان زندگی زن جوانی را به چالش می کشد که به دور از چشمان همسر کارمندش کودکی جعلی می سازد تا غم تنهایی اش را به نوعی در نبود شریک زندگی اش جبران کند. مرد از سر کار خود عقب افتاده و چاره ای ندارد جز با پرکاری بابتِ اخراج سایر هم قطارانش، پی هر نوع همکاری با شرکتش را – حتی در اوقات فراغتش – به تن بمالد. این وظایف محوله می تواند از پاسخ گویی به تلفن ها تا رسیدگی به شکایت مشتری ها و امور مربوط به آبدارخانه و… را شامل شود، و جالب تر اینکه مرد باید چهار بار در روز سگ مدیرعامل را به دلیل مشکلات گوارشی ای که در ماتحتش ایجاد شده بیرون ببرد تا براحتی بتواند روده هایش را پاک سازی کند!
شرکت عذر هر کارمندی را که بخواهد با مراسم جشنی با طعم کیک شکلاتی یا وانیلی با شمع هایی به تعداد سالهای خدمتش، ترتیب و سفارش می دهد و این یعنی پایان حیات انسانی که تاریخ مصرفش به سر رسیده و هستی اش در حال ساقط شدن است!
مرد شاید بخاطر خطای استراتژیک همسرش (پنهان نمودن کودک عروسک گونه ای که حس و روحی در خود ندارد)، شک مسئولین شرکتش را برانگیخته و این یعنی فاتحه ادامه همکاری با سیستمی که تفاله چنین کارمندی را قی نموده و پیک فرستاده از سوی شرکت، مامور است و معذور تا خبر ناگوار اخراج وی را با تعیین نوع کیک انتخابی به گوشش برساند و کارمند بیچاره هر چقدر صغری کبری می بافد که خدمتگزار شریف و صادقی بوده و از اصول و قوانین شرکتی که عمری برایش خون دل خورده تخطی ننموده، گوش شنوایی برای حرف هایش نیست.
«والتر وایکس» در مصاحبه ای عنوان نموده که درونمایه اصلی اثرش را از یک نقاش اهل «پرو» به نام «فلورس» الهام گرفته است. این نقاشی درباره زوجی است که پشتشان به یکدیگر بوده و هر کدام به علایق خود مشغولند و به نظر می رسد علیرغم عروسکی که به آنها چسبیده، چیزی آنها را از هم جدا می کند.
همسر وایکس در زمان نوشتن این نمایشنامه به عنوان متخصص طراحی در یک شرکت کتانی لوکس در لس آنجلس کار می کرده و کارفرمایش از او انتظار داشته که تقریباً همه نوع کاری را انجام دهد. از جمله به گردش بردن سگ کارفرما چندین بار در روز. وایکس می گوید وقتی همسرم دخترمان را به دنیا آورد، کارفرمای او اذعان نمود که دخترمان تقریباً به اندازه سگش ناز است.
کاراکترهای نمایشنامه وایکس نام و ملیت خاصی ندارند و با واژه های مرد، زن و مأمور نامگذاری شده اند تا در هر مکان و جغرافیایی، بُعد انسانی و ماهیت جهان شمول شان باور پذیر به نظر رسند.
«راکفلرها» و «تراست ها» وقتی پای منفعت و سودشان به میان می آید، اعضای فرودست شان به شکل تأسف باری، شأن و منزلت حقیقی و حقوقی خود را از دست می دهند و جای هیچ مانوری برایشان باقی نیست و از آن پس تصمیم برای بقاء و حیات این اعضا، به عهده ی بالا دستی ها ست.
انسان معاصر در سیستم های بورژوازی شبیه خودپردازهایی عاری از هرگونه احساس و شعورند و طبقه کارگر تحت فرمان طبقه حاکم چون ربات هایی چشم و گوش بسته مجبور به فروش نیروی کار خود به قیمت ارزان به طبقه ی متموّلی هستند که ابزارهای تولید کار در اختیار آنان است. شبه قهرمان نمایش «وایکس» حتی از ترس مُردن حاضر است که مجانی کار کند و یا اگر شده جریمه ای هم برای هوایی که استنشاق می کند بپردازد و این براستی چگونه با حرمت موجودی به نام انسان که خلیفه و جانشین روی زمین است، همسوست ؟!
نمایش «بهرام نوری» هرقدر که پیش می رود حسابی آب پاکی روی دست تماشاگرانش می ریزد. اصلاً نام نمایش ربطی به قضیه عشاق سینه چاک «رومئو و ژولیت» مرحوم شکسپیر معروف ندارد. آیا تماشاگر رو دست خورده یا زن و مرد حاضر در نمایش دست به نوعی بازی نقیضه گونه (پارودی) زده اند که دهن کجی و سردی این عدم ارتباط بین زن و شوهر را به داوری و تمسخر بکشانند؟
«میرهولد»، کارگردان آوانگارد روسی و یکی از شاگردان برجسته استانیسلاوسکی که بعدها مسیری جدا از استاد خود طی نمود، معتقد بود که اثر خوب، اثری است که تماشاگر لحظه ای هم فراموش نکند که در صحنه تئاتر حضور دارد. این یعنی از زمانی که پرده گشوده می شود تا به آخر مخاطب اثر باید آگاه باشد که با چیزی بیشتر از تقلید صرف طبیعت و واقعیت محض مواجه است.
بهرام نوری، طراح و کارگردان «رومئو ژولیت با کمی هملت» از آغازین خشت نمایش خود، تاکید اغراق گونه ای بر وجه تئاتریکال بودن اثری می گذارد که قرار است تا به انتها به تماشایش بنشینیم و با آن همذات پنداری کنیم. در واقع، همه چیز در خدمت هدفی است که به درک بیشتر زیرلایه ی متن باید کمک کند. هرچند تلاش کارگردان تا بخش هایی موفق بوده اما روح اثر آنچنان که باید از مرکز صحنه به سمت و سوی تماشاگر منتقل نمی شود و این کندی ارتباط قادر به دور کردن خستگی گروهی که الحق انرژی خوبی هم از خود بجا گذاشته نیست.
کارگردان پلی میان اثر و مخاطب است. هرقدر متریال این پل ارتباطی پرملات تر باشد زمین زیر پای مخاطب سفت تر خواهد بود؛ چرا که کلام به تنهایی دلالت گر همه چیز نیست و هماهنگی فرم و محتوا به سمت تغییر مخاطب به مشاهده گری اثرپذیر، منجر به لذت بیشتر وی از اثر در حال اجرا خواهد شد.
از این موضوع که بگذریم، باید از دو بازیگر توانمند گیلان صحبت کنیم که هر کدام به تنهایی قادرند یک اثر دراماتیک را با مغناطیس بازی خوبشان ساعتها مدیریت کنند. یکی «کیوان خسرومرادی» تکرار نشدنی و دیگری «مهرنوش ثابت نیا» ی خوش بیان. اما چرا خروجی بازی ها و برآیند معدل این دو بازیگر آنچنان که باید کمکی به کلیت کار نکرده! شاید همه ی تلاش این دو عزیز این بوده که با ایده های تابلوگونه کارگردان که به شدت وابسته به موسیقی ست به جای آنکه به نقش نزدیک شوند، نقش را به خود نزدیک کرده اند!
از سویی، پوستر طراحی شده نمایش هم چنگی به دل نمی زند و گویا «هدی رسولی» با بسنده کردن به نام نمایش و احیاناً عدم خوانش متن دچار همان اشتباه فاحشی شده که اغلب مخاطبان اثر قبل از تماشای نمایش مرتکبش شده اند. (اینکه در ماهیت اثر نه خبری از تخت و تاج شاهزاده دانمارکی ست، نه اوفلیا و نه خاندان همیشه در حالِ ستیز «مونتیگو» و «کیپولت» رومئو و ژولیت شکسپیر!)
قوت کار «بهرام نوری» بیشتر در موسیقی و نورپردازی حساب شده اوست. استفاده بهینه و بجا از موسیقی های انتخاب شده که به دل و جان کار نشسته و نقطه آغاز و پایانش هماهنگ با بازی کاراکترهای اوست و دیگر اینکه نوع نورپردازی نوآرگونه و شبه اکسپرسیونیستی از سایه و روشن های وسایل آویخته به نخ، از حیث بصری به غنای اثر او جلوه ای خاص بخشیده که به این زودی ها از یاد نخواهد رفت.
رجا واثق دارم که توان و هوش بالای بهرام نوری در آینده نزدیک منجر به خلق آثار ارزنده تری در تئاتر گیلان خواهد شد که چند پله بالاتراز آثار رادیویی او خواهد ایستاد و این آرزویی دور از ذهن و محال نیست. پس بی صبرانه به انتظار آن روز می نشینم.

سلمان اسماعیل زاده – عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://bazbarankhabar.ir/?p=24701

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

تصویر روز:

پیشنهادی: