سنگِ تمامی برای دوستی که شورش را درآورده بود!

باز باران خبر/ ۲۸ الی ۳۰ مهرماه، پلاتوی آموزشگاه افرا واقع در خیابان سعدی، تقاطع معلم، شاهد به صحنه رفتن «مراسم وداع با کُلبی» به نویسندگی، طراحی و کارگردانی «مهرداد هنرمند»، کارگردان مطرح گیلانی بود. اثری که با نگاهی آزاد به داستانِ «دونالد بارتِلمی» (بعضی از ما دوستمان کُلبی را تهدید می کردیم) نوشته و طراحی شده بود.

«دونالد بارتِلمی» یکی از بنیانگذاران اصلی رشته نویسندگی خلاق دانشگاه هوستون، متولدِ فیلادلفیای آمریکاست و با تحصیل در رشتۀ روزنامه نگاری و فلسفه، مجموعه داستان ها و رمان هایی همچون: آماتورها، اندوه، پارادایز، سپید برفی و… را به رشته تحریر درآورده است. «بارتِلمی» به عنوان پدر داستان نویسی پست مدرن از جایگاه ویژه ای برخوردار است و پس از ۵۸ سال زندگی پرافتخار، سرانجام بر اثر ابتلا به بیماری سرطان چشم از جهان فرو بست.

«چارلز مالزورث»، منتقد صاحب نام آمریکایی، در مقدمه کتابِ «زندگی شهری» اثر بارتِلمی اینگونه می نویسد که: «عبث نمایانی چون ساموئل بکت جهان را مبهم تلقی می کنند و سوررئالیست هایی نظیر ریچارد براتیگان، آن را متضاد می بینند، اما به نظر دونالد بارتِلمی، جهان ترکیبی از هر دوی این تفکرات است.» شروع هولناک و ساختارشکنانه داستان های بارتِلمی از مولفه های اصلی سبک نوشتاری اوست. او پیش از این نیز با داستانِ «درباره فرشتگان»، با جملۀ سوال برانگیزِ «مرگِ خدا، فرشتگان را در وضع غریبی قرار داد …»، برخی از معادلات و ساختارهای ذهنی مخاطبانش را برهم زده بود. آغازبندی های غیرمنتظره و فضاهای بیرحمانه و خشکی که او در داستان هایش ارائه می دهد، منتقدان بسیاری را متقاعد کرده که نوشته هایش وجه اشتراکِ زیادی با آثار«کافکا» دارد. 

جهانی که بارتِلمی در آثارش خلق می کند نه مصداق کاملاً بیرونی دارد و نه می توان عیناً براساس منطقی خارج از داستان های او، درک و آنالیزش کرد. در واقع زیرلایه های داستانی آثار این نویسنده، تنه به آثار و افکار نویسندگان اگزیستانسیالیست می زند. جهانی که نسبی و اختیاری است و آدم ها در آن به نوعی دچار گونه ای از ناسازگاری اند. بدنه داستان های بارتِلمی به هیچ وجه بر پایه منطق ارسطویی و داستان های بالزاکی ریل گذاری نشده است! بارتِلمی جهانی را در آثارش معرفی می کند که با شتاب سرسام آوری به پیش می رود و بیش از آنکه جذاب و آرامش بخش باشد، ترسناک و رعب آور است. او این جهان را تهدیدی می داند که شاید بابتِ باج خواهی اش چاره ای نیست جز اینکه زیرکانه از چنگش گریخت!

آثار کُلبی برشی از دنیای مدرن امروز را نشان مان می دهد که مملو از قراردادهای من درآوردی ست که چاره ای جز پذیرش منطق آنها نیست. منطقی خشک و هراس آور که با زبانِ تلخ طنز موجود در آن، جای جای ستونِ آدمی را به لرزه درمی آورد.

پیرنگ اصلی نمایش «وداع با کلُبی» به رویدادی برمی گردد که برخی از دوستان کُلبی بخاطر رفتار بدی که پیش گرفته، بارها پس از تهدیدش، بالاخره تصمیم به دار زدنش می گیرند. چرا؟ چون از دیدِ آنها، کُلبی پایش را از حد خودش بیرون گذاشته و از سویی به عنوان جمعی از دوستانش، دار زدنِ او را حق طبیعی خود می دانند و کُلبی هم به ظاهر از تصمیمی که برایش گرفته اند چندان هم ناراضی به نظر نمی رسد!

هرچند ماجرا روایتی ساده و زبانی بُهت آفرین و سهل و ممتنع دارد اما به همان اندازه، با ایجاد فضایی اگزوتیک (عجیب و غریب)، ذهن مخاطب را به شدت درگیر خود می کند. در واقع، بارتِلمی اهلِ بازی های شیطنت آمیز زبانی ست و نبوغ وی در فراواقعی بودن ماجرا، عاری از هرگونه احساس و عاطفۀ ترحم برانگیزانه است و این همان چیزی ست که کارگردان اثر به خوبی به کُنه و ماهیت وجود آن پی برده است.

اعدام دوستی که زیادی تند رفته به گونه ای بازسازی می شود که انگار اتفاقی کاملاً عادی و روزمره تلقی می شود و از طرفی لحنِ کاملاً جدی کاراکترهای نمایش در عین اینکه حادثه ای رنج بار و غم انگیز را به صحنه می کشند، گروتسکِ تلخ و شیرینی را سبب شده که این در کنار احساس دوستان کُلبی که کاملاً خوشحال و سرحال اند و سعی بر برگزاری مراسم آبرومندانه ای برایش دارند، تناقض زیبایی را منجر شده است. «گروتسک» اگرچه شباهت هایی با طنز سیاه دارد، در واقع هر چیزِ تحریف شده، غیرعادی، خیالی یا باورنکردنی و عجیب و غریبی ست که مخاطبش را در تردیدِ اینکه آیا در وضیعتی که در آن واقع شده، باید بخندد یا بگرید، به چالش وادارش می کند!

«از حد گذراندان»، عبارتی ست که بارها بازیگرهای «مهرداد هنرمند» در طولِ اجرای کارشان تکرارش می کنند تا اعدام کُلبی را موجه و منطقی جلوه دهند. کُلبی هم حداقل هیچ تلاشی برای تغییر این وضعیت ناخواسته از خود نشان نمی دهد! شاید کُلبی با شناختی که از کله پوکی و بی مغزی دوستانش دارد، اعتقادی به تغییر وضع موجود و تبدیل آن به وضعی مطلوب را در خود سراغ ندارد.

ایجاد موقعیتی «گروتسک گونه» از سوی دوستان کُلبی چیزی کمتر از رفتار و اعمال گروههای مافیایی و گانگستری حاکم در برخی از جوامع امروزی نیست. هرچند دوستانِ کُلبی  به ظاهر مجوزی منطقی و عقلانی برای رفتار خود دارند، اما عملاً پای بند هیچ مرام و مسلک و هنجاری نیستند و رفتارشان به گونه ای اوباش گرایانه است که پاره ای از مواقع تماشاگران نیز از این بازی خشونت آمیز حاکم در قاب صحنه بدشان نمی آید و با اظهارنظرهای  گاه بیگاه خود، آب در آسیاب آنان می ریزند.

تنها دلیلِ اعدام کُلبی از منظر دوستانش، عصبانی بودن آنها از دست اوست. در واقع، توماس، هاوارد و ویکتور، زمام امور را به خشم شان می سپارند تا کنترل اوضاع را به دست بگیرند از اینرو منطقِ چوبی استدلال شان سخت بی تمکین است! شاید چون کُلبی موجب رنجش خاطرشان شده آنها هم باید اسباب رنجش او را فراهم کنند! اما وقتی دقیق تر به اصل قضیه نگاه می کنیم این در واقع تماشاگران و دوستانِ کُلبی اند که شورش را درآورده اند و آدمها را با قضاوتِ نادرست شان به ته دره سقوط می کشانند!

ما هیچ وقت متوجه نمی شویم که چرا کُلبی باید اعدام شود، اصلاً جرمش به چه اندازه ای بوده که باید اعدام شود؟ اینها و سوالاتی از این دست بی آنکه جوابی برایش داده شود، بی پاسخ تا انتهای ماجرا باقی   می ماند؛ از این رو واکنش دوستانِ کُلبی به اعدام او اندکی غیرمعمول و منطقی به نظر می رسد! در واقع آنقدر که دوستانِ کُلبی درباره جزئیات و نحوه اعدام او نگرانند، درباره وجوه دیگر شخصیت او نگران نیستند! دوستانِ کُلبی از لحاظ اخلاق تنها به واسطه دوستی با کُلبی این حق را به خود می دهند که توانایی دار زدنش را داشته باشند، اما از جنبۀ منطقی، عمل شان قبیحانه و خلاف شرع و قانون است. توماس، هاوارد و ویکتور در عین شوخ طبعی، حسابگر و باهوشند. از صفر تا صدِ ماجرا را برای برگزاری بهتر مراسم اعدام کُلبی، بارها و بارها بالا و پایین می کنند تا آنگونه که در شأن کُلبی ست از او پذیرایی و قدردانی کنند!  

زبان و منطق دوستانِ کُلبی، به گونه ای باژگونه و تحریف شده است. ذاتِ منطقی کُنش آدمهای نمایش «مراسم وداع با کُلبی» و عمل به اقدامی که در انجامش هیچ شکی ندارند، پارادوکس عجیبی را رقم زده است! منطقی که در خدمت خشونت باشد به پشیزی نمی ارزد. این منطق در مقابل بی منطقی اعدام کُلبی تناقضی را منجر شده که در جای جای اثر بی هیچ اغماضی رخ نشان می دهد. نمونه اش دوستانِ کُلبی اند که از آسیب رساندن به محیط زیست و درختانِ اطرافشان ابراز نگرانی می کنند و خود را دوستدار طبیعت معرفی می کنند، اما با همۀ این تفاصیل به هیچ نوع مجازات دیگری به جز اعدام با چوبه دار، رضایت نمی دهند!

تصمیم اکثریت، اعم از تماشاگر و غیرتماشاگر، در یک نوع شور و مشورت، به نوعی منجر به گونه ای از بی انصافی جمعی و حماقت در محکوم کردن انسانی به نام کُلبی شده است. آنچه در این میان شاید چندان مهم نباشد، جانِ آدمی ست. تمام تلاش دوستان کُلبی در راستای تبدیلِ مرگ او به یک رویدادی هنری ست که اِلمان اصلی آن استفاده بجا از ترانه و موسیقی برای ضبط و ربط امور در اجرا گردیده است. همه به کُلبی قول می دهند که به بهترین شکل ممکن مراسم اعدام او را برگزار می کنند طوری که روزِ مراسم اعدامش، باشکوه ترین روز، در تقویم زندگی اش منظور شود؛ غافل از آنکه با آئین قربانی شدن انسانی به نام کُلبی در قبیله ای بدوی روبه روئیم که در دلِ جامعه ای مدرن و پیشرفته تا کمر در گِل و منجلاب فرو می برندَش!

جهان خلق شده در این نمایش، مجموعه ای از جمیع اضداد است. «مهرداد هنرمند» بخش اعظم تماشاگران خود را برای برپایی چنین آئینی با دخالت و مشارکت مستقیم شان با فنجان های چای از قبل آماده شده، پذیرایی و همراه خود می کند تا در این بازی از پیش تعیین شده به یادمان بیاورد که چقدر آسان می توان فریب خورد و قاطی جزئی از ملزومات مراسمی شد که شاید اعتقادِ قلبی و عمیقی برای برگزاری آن نداریم.

کُلبی در خاتمۀ ماجرا قربانی می شود چون توانِ همرنگ شدن با جماعت را ندارد و از دیدِ دوستانش غریبه و غیر به حساب می آید. او بخاطر نوع نگاه و جنس رفتارش باید از صفحه روزگار محو شود چرا که بی شباهت با آدمهای دور و بر خود است، لذا تفدیرش بنا بر نابودی اوست.

 روایتِ «مهرداد هنرمند» از داستان «دونالد بارتِلمی» به گونه ای نیست که بخواهد احساسات و عواطف خفتۀ مخاطبانش را جریحه دار کند، بلکه بازیگرانِ وی چه از نظر طراحی لباس و چه از لحاظ  لحن و گفتمان شان با جدیت و بی خیالی مطلق خود و همینطور عقلانیت و توهم دانایی ای که از خود نشان می دهند علیرغم غیرقانونی بودن عمل شان، لحظه ای از درستی یا غلط بودن تصمیمی که دارند، عدول نمی کنند و برخوردی از این نوع را تنها راه نجات برای اصلاح شرایطی می دانند که زندگی و طرز رفتارشان را تحت شعاع خود قرار داده است.

تِم داستان و کارگردانی هوشمندانه ماجرا علیرغم غیرخطی بودنش، به اندازه ای تازه، جذاب و خلاق است که تماشاگر را به بیرون ماجرا پرتاب نمی کند و تا آخر داستان همراهش می کند تا برای اتفاقی که قرار است شکل بگیرد بی صبرانه منتظر باقی بماند و کُلبی با آرامش خلسه گونه ای که دارد تو گویی جام شوکران را می نوشد و باز بودن پایان قصه نیز، حسابی آبِ پاکی روی دستِ تماشاگران نمایش می ریزد.

«مهرداد هنرمند» در نمایش خود از کُلبی، بجای یک ابر قهرمان، یک قهرمانِ عام ساخته و در این مهّم، «امیر جهانی» به همراه «بهنام جهانی»، «باربد منتشری» و همینطور «مرتضی هدایتی»، سنگ ِ تمام گذاشته اند و با خلق لحظاتی شاد و مفرح، تماشاگرانشان را مسحور هنرنمایی خود می کنند. شروع طوفانی نمایش و پایانِ حق به جانبِ کسانی که در مراسم اعدام کُلبی خواسته و ناخواسته مشارکت دارند در واقع خطِ  بطلانی برای سقوط بشریت است، از اینرو کارگردان اثر، تیر خلاص را درست در بهترین زمان ممکن، توی مُخ تماشاگرانش شلیک می کند!               

سلمان اسماعیل زاده – عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران

در facebook به اشتراک بگذارید
در twitter به اشتراک بگذارید
در telegram به اشتراک بگذارید
در whatsapp به اشتراک بگذارید
در print به اشتراک بگذارید

لینک کوتاه خبر:

https://bazbarankhabar.ir/?p=21631

نظر خود را وارد کنید

آدرس ایمیل شما در دسترس عموم قرار نمیگیرد.

  • پربازدیدترین ها
  • داغ ترین ها

پربحث ترین ها

تصویر روز:

پیشنهادی: